پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2002
قصه-(قسمت5)- ماهيها عشق می آوردند و محبت می بردند- و خوشحال بودند- ياد آوری می آوردند و صميميت می بردند- ماهيها خيانت نياوردند و خباثت نبردند- ماهيها شادی و کمال ميکاشتند و همه بايد شاد می بودند- کودکان شادی مخفی نمی کنند- مثل شيشه ها و مثل آينه ها- اما هميشه مثلث، سمبل عدم تعادل است و عاقبت سيگار و همه شاديش از نور و دود و گرما له شدن است زير پا- آيا ما بر الاکلنگيم که شاديمان ، غم ديگری است؟- پايان خوشی نيست- پايانی نيست- سوسمار همه ماهيهای پيغام آور را خورد- درازی زرافه به ديدن دلفين کفايت نکرد- و خود شناسی دلفين نيز- قوانين بر احساسات غلبه می کنند- سوسمارها نيز بر دلفينها- دلفين دهها زرافه يافت که خلا پر کند و نتوانست- زرافه بر تيغ راه می رفت و تعادل حفظ می کرد و مثلث نگاه داشت- سوسمار آينده ديد و چنان سريع رفت که وقتی به خط پايان رسيد کسی نبود برای تشويق- و دلفين يک ماهی ديد،ضعيف و زخمی از دندان سوسمار و آخرين و کوتاه ترين داستان دنيا را شنيد- داستانی از آينده- شايد زندگی بعدی- از دو انسان در خانه ای سفيد- از دختری صحرا نشين و
قصه-(قسمت4)- سومين روزه که دلفين داره خيره به سنگ قديمی نگاه می کنه- آفتاب شد،بارون آمد،ماه و مهتاب تا شايد بفهمد- اما هميشه چيزهای کوچيک و نرم رو نميشه با نيگاه کردن ديد- گاهی برای ديدن يک ستاره کم نور بايد يک کمی دورتررو نگاه کرد- و اون غمگين به مکان امنش پناه برد- و دوباره سراغ گياهی رفت که هر وقت می خوردش حس متفاوتی پيدا می کرد- گياهی به رنگ نقره ای- اونو خورد،بيشتر از هميشه و موسيقی شنيد و از بازی با حبابهای چرخون خندش گرفت،بچه شد،شاعر و کمی گريه کرد و به نظرش همه درياچه جديد بود آنقدر که يادش رفت تنها است- ماهيها برايش پيغام آوردند و او با ماهيها بازی می کرد،سرخوش و کودکانه- سوسمار گاهی پيغام می داد- از درياچه های بزرگ و عالی در سرزمينشون- از همه چيزهای جذاب- گاهی از زرافه هم خبری بود ولی آنقدر عميق و کم که می شد کشفش کرد، می شد تفسير و تصوير بشه،آنقدر که جوابت نبود بلکه سوالت بود،که تحريک بشی به يافتن و خلاصه بازی که تشويق بشی به ديدن ستاره کم نور- سوسمار از قدرت می گفت، زرافه از حکمت- سوسمار از علت می گفت، زرافه از عشق- سوسمار می لرزاند
قصه-(قسمت3)- سالها از موقعی که دلفين تنها ماند گذشت- در اين سالهای تنهايی او ذن کرد، بودايی شد،مسيحی، کافر،گاهی روزه گرفت و آب نخورد،گاهی ماهی نخورد و فقط از خزه ها تغذيه کرد،مدتی چشم بسته شنا می کرد و خود شناسی می کرد و ... کارهای زيادی- ساکت تر بود و چيزهايی می نوشت- کمی غر هم می زد- و ماهيهای کوچک تنها ارتباطش بودند با دوستان قديمش- خبرها می گفت آنان در جنگلی دور دست هستند جايی که خانه هاشان صدها متر ارتفاع داشت- و به زبانی حرف می زنند که نمی دانست- اين ماهی ها خبر می آورند و در امانند و خبر نيز می برند- در جنگل هنوز آرامش بود- يک نيمه شب ماهی خبری عجيب آورد- خبری که برای دلفين آگاهی آورد و حسی عجيب- چونان که کلامی فراموشی ببرد و هوش آورد- و رمزعلائم سنگ نوشته آشکار ميشد- گذشته های دور که زرافه و دلفين دوستانی نزديک بودند- نزديکتر از هر نزديکی- و يادآوری آغاز شد- پازلها پيدا می شد و ماهی ها خبر می بردند- هيجان در خون و اينکه مسير درست است- انگار تا کنون فقط فراموشی بوده است- انگار دستت که هميشه کنارت بود نميديدی- انگار هميشه از کنا
قصه-(قسمت2)- دلفين گوشه گير بود و خيلی دوست داشت تو عميقترين و تاريکترين قسمت درياچه باشه- اما وقتی با بقيه بود اينقدر بالا پايين می پريد که تلافی بشه- شوخی می کرد و آب می پاچيد ، معلق می زد و می خنديد- وقتی با سوسمار بودن مثل دو تا کاشف همه جا رو می گشتن، از ارتش حرف می زدن و از اينکه چه جوری هميشه دو نفری از هم مواظبت کنن،گاهی که از شجاعت کسی گفته می شد اشک تو چشماشون جمع می شد و خودشونو جای اون احساس می کردن- و آب اونا رو بهم پيوند می داد،دو ماهی،دو حوت،...- خب چی زرافه رو به اونا مربوط می کرد؟- شايد برای زرافه خانوم زير آب خيلی هيجان انگيز بوده- شايد هميشه از اون بالا دو نفر رو می ديده که با خوشحالی ميرن زير آب و چند ساعت می مونن- کی ميدونه شايد زرافه ها يه موقعی تو آب بوده اند و اين گردن دراز به همين درد می خورده- همه چی خوب بود- آفتاب از لای برگها رد می شد و سبز ميشد- آسمانِ جنگل هم سبزبود- زمينش فرش- هوای مرطوبش همه رو بغل می کرد- زرافه چند برگ تازه کند و خورد- تکه های برگ آرام بر زمين افتادند- از دور صدای آب ميامد- و خاطره ای مب
قصه-(قسمت1)- يه جنگل و سه تا حيوون- سوسمار و زرافه و دلفين- خب فکر می کنين چيزی عجيبه؟- در واقع دلفين تو يه درياچه کوچيک وسط جنگل بود- سوسمار يه موقع تو آب بود شايد حالا بيشتر لای شاخ و برگها- زرافه تو آب نبود ، هيچوقت نبود-واقعاً ؟- خب حالا فکر می کنين چه روابطی داشتن- يه سنگ قديمی پشت خزه ها بود که روش يه نقاشيهای عجيبی بود- گاهی زرافه می نشست و نيگاه می کرد- گاهی دلفين از شنيدنش هيجان زده می شد و از آب می پريد بيرون- اما فکر نمی کنم سوسمار هيچوقت کنجکاو شده باشه بجز موقعی که بارون ميامد و سوسمار رومانتيک می شد، تو اين حالت حتی اگه يه حيوون خوشمزه هم ميديد با لبخند دهنشو باز می کرد ويه کم می ترسوندش اما در واقع می خواست قطره های بارون رو مزه کنه،اون دفعه سوسمار کنار سنگ نوشته قديمی ايستاد و نگاه کرد،علائم و خطوط ... سپس بی اعتنا رفت و کنار سنگ جيش کرد و سريع دور شد- اون علائم می گفت هر حيوونی قبلاً يه حيوون ديگه بوده و روابط همه اونا رو از مدتها پيش نوشته بود- من نمی دونم سوسمار اونا رو فهميد يا نه اما بهر حال خوشش نيامد- دلفين هميشه فکر می
يک سيگارم- خاموش روی زمين- له شده و پايمال- کسی توتونهايم را روی آسفالت پخش کرده- با لگد- آتشم به سويی- پنبه های تميزم پراکنده- آب مرا ميبرد به هزاران مکان- پخش خواهم شد- جاودانه-
همه برين تو برف راه برين زودددددددددددددددد آهنگ پيتر گابريل هم گوش بدين فعلا
تو يه گوی کوچيک هستم اگه تکونش بدی برفها اينور اونور ميرن- به شير آب زبون درازی کردم- کيسه روی شاخه باز حواسمو پرت کرد- باز موسيقی- خنده از مرتب بودن همه چيز- سنگها،آشغالها،آدمها،ميله ها،...- گاهی ميترسم- احمقم؟ از اينا لذت ميبرم- ديوارها،سايه ها،نوشته ها،رنگها،کثيفيها،...- جاهايی که آدم زياده نميرم- جاهايی که نور زياده و صورت آدم معلومه- جاهايی که نمی تونی تو چاله آب شيرجه بزنی- نميتونی به همه چی بخندی- نميشه به کاغذ های زير پات فکر کنی که چه جوری بايد مرتب باشن- ديوانگی؟- هووووم....- بعيد نيست-
تا قزوين چند ساعت رانندگی- نمی تونستم تمرکز کنم به جاده- همش شيطنت مناظر منو می برد- کسی رانندگی می کرد-من نبودم- گاهی به موقع می رسيدم که نخورم به پشت کاميون- مه بود- دشتها همه سفيد-سرد-برف- برجهای بلند يه قلعه از ميان مه ميان بيرون- قلعه ای که سيمان درست می کنه- تيرهای چراغهای اتوبان چقدر زرد است؟- نمی شه نگاه نکرد- اين موسيقی چقدر به گارد ريلها مياد و ...عجب باز همه چی سر جاشه- کاميون قرمز با تيرها- خطها با آسمان- موسيقی با اين- و ماشين می رفت- من ناظر- اتوبان آمد- قلعه با برجها از کنار رد شدند- شيشه بخار کرده و چشمان بسته- آيا بايد چيزی ديد؟-
يه فيلم قديمی که صد بار ديدی- آدمای مرده که نمی خوان قبول کنن- هرج و مرج ميکنن- صدای خودمو نميشنوم- همه ميخوان فيلم رو خراب نکنی- نقشتو خوب بازی کن- کسی اين دو شاخه برق رو نديده؟-
ليوان خالی شير- چنگالی آغشته به کيک- آلبينونی- سخن بيهوده است و تهی نغز- نظم امور بهم بريز و ناظر باش- چيزی نبوده است و نيست- پس ناظر به چه توان بود؟!- سخن آشفتگی آورد و .....کافيست
يه غريبه سرک کشيده داره از تو پنجره چاله آب دنيای ما رو نيگاه ميکنه- بر بر تو چشای من نيگاه ميکنه- اين برگها رو کی اينقدر مرتب چيده رو آسفالت؟- نونوا چه به موقع اومد بيرون از در- با آهنگ من- گربه هم- وقتی موسيقی منو ياد اروپای شرقی انداخت،رسيدم به يه جا که ساختمونهای خراب داره و شيشه های شکسته- انگار بوسنی است- رو پشت بوم دنبال تک تيرانداز ميگردم- اما کسی نيست- سايه شاخه ها رو ديوار ميلرزه ونور يه ماشين از دور- دلم ميريزه،صربها؟- موسيقی عوض ميشه- پيتر گابريل نقاشی کرده- چه چيزای کوچيکه مهمی- لامپ چشمک زن از لای سيمهای برق و از بين سوراخهای تيربازی در ميره- همه چی جای خودشه- فکر ميکنی فيلمه و با دقت همه جا رو نيگاه ميکنی- يهو ميترسی نکنه بدونی چی ميشه- انگار فقط ناظری- انگار راه نميری- خيابونا ميان طرف تو- يه پل بهت نزديک ميشه،يه کم خودتو کج ميکنی تا از زيرت رد بشه- آب زيرش زياده- يه ساختمون مياد ازکنارت رد ميشه- ميخوای خونه بياد و مياد- يه چيزی ازت دور ميشه و در باز ميشه و اتاقها نزديک ميان- بالش مياد و ميچسبه به صورتت- همه
نرده در-سفيد-آبی-آسفالت-گياهای خاکی وسبز کثيف-ديوار خاکی-رنجرور سبز- پيکان-دوو-دختری با موهای بسته-راه پله-موکت-پنجره های بلند-همسايه-پدر بزرگ- پشه کش آبی-صدای تخمه شکستن-شيشه های ترشی-کف اتاق چهار خانه-سيگار کشيدن يواشکی-جا سيگاری مخفی-نقاشی يه آدم غمگين سر به زانو-کمد-اتاقهای تاريک-صندلی- دوربين-لنز وايد-مجله عکاسی-تخت با چوبهای گرد-سالاد-مرسی از شام-مبل راحتی- نور گرم و زرد-پيراهن کشباف سبز-دندون-گيتار-کت و شلوار-کابينت چوبی-پيانو- اتاق شلوغ بابام-بسه-...- يکی منو بياره بيرون لطفاً-مرسی-
تصویر
سلام- 10 روزه مريضم؟ نه 2 ماهی ميشه- خيلی وقته- الان همه چيز جديده- دلم برا آدما تنگ شده- انگار چند ساله دور بودم- خيابونا جديدن- آرامش- يواش رانندگی ميکنم- زندگی آرومه- غذا پختن تفريح عجيبيه- خوردنش غريب- آب خوردن يه کار لوکس- حرفای بقيه رو نمی فهمم- وقتی حرف می زنن از چهره شون لذت می برم- محو عينکشون می شم- تو ابروشون گير می کنم- و لغزيدن ماهيچه ها و بازیِ گونه ها- و حرف تمام ميشه و هيچی نفهميده ام- می خندم و اونا خيره می شن و من باز محو خيرگی- اگه سرم داد بزنی ميرم دنبال پژواک و می رسم به يه چيز کوچيک مثل پشه ای که نمی خواد موی دماغ بشه می گه بيا دنبالم- ميری طنابهای خيسِ رو هم له شده زمين شور رو می بينی و گير می کنی- کتری صدا می کنه،چايی و تفاله هايی که می چرخند و بالا می روند و محو رنگ ميشی و بازی و سرد ميشه- قلپ می خوری ويه چيزی ميره پايين و درد نمی گيره- عين بازی- باز می خوری و اينقدر که چلپ چلپ می کنه عين مشک...- ريش زدن- پوست نرم صورت رو لمس می کنی- صورت تو نيست- تو ريش کی رو تراشيدی؟- دستها- من کجام؟-
يه موقعي خيلي مراقبت بود مامان ، سبزي ها رو خوب ميشست ضد عفوني ميكرد، ميوه ها تميزو براق بخار برنج مينشست رو پنجره ها و عطرش همه جا پخش من هم نقاشي ميكردم با انگشتام رو شيشه و اون هميشه ميگفت نكن جاش ميمونه نقاشيها ميچكيد ، آويزون و از قيافه مي افتاد ميدويدي و مي پريدي ، انگار همه چي امنيته و اتفاقي برات نميافتاد اما الان مواظبي كه نخوري زمين نميپري فقط زندگي رو ميگذروني شكل آدمهاي بزرگ، يه كم غر ، يه كم خستگي ، يه كم مريضي بخار شيشه ها معني ندارند غذام : مترونيدازول ، سيپروفلكساسين ، متوكلوپراميد ، دي سيكلومين ، يدوكينيل ، سفازولين ،..... و وقتي درد نباشه لذت ميبرم وبلاگ هم ميگم سياوش مينويسه خدافظ
تصویر
احساس شما به اين عکس چيست؟ لطفاً نظرتان را در comments بنويسيد ، برای راحتی خوانندگان آنها را به صفحه اصلی منتقل خواهم کرد ------------------------------------------------------------------------ 1-ايرانِ،دقيقاً وضعيت ايران(زرافه) 2-کسی که ميخواد خودشو مطرح کنه. که خيلی چيزها روعميق ميبينه. مسايل ريز ميبينه.ولی اگه دقت کنی ميبينی، که خودش در گير چيزهای احمقانه است.(سرباز) 3-نوچ نميشه بايد بره کتونی فروشی يعنی پاش نميره.ببخشيد نظر تراژيک ندادم.(آی تک) 4-وقتی همه ی کفش ها زشت و تکراری هستند ، بهتره پا برهنه بمونی(بارانه) 5-ياد سيندرلا ميفتم(افشين) 6-اينا کفش عروسه؟؟؟؟(ناهيد) 7-به خدا اگه کسی از اين آقاهه کفش بخره!!!!(المادريس) 8-نظر 4 و اينکه آدم و ياد فقر ميندازه(ليلی) هميشه سرزمين موعود آن سوی بيابان است 9- (kata) 10-اوه عکس ،همين احساس که من دارم نمی دونم کدوم کفش می خوام اينقدر مدلهای مختلف آمده،همه هم گرون...قديما يک مدل يا دو مدل کفش بيشتر نبود الان مارکهای مختلف،طراحيهای مختلف (no.1) 11-حديث غربت و تنهايی كارگر كفاش
تصویر
سنگ سفيد و ارزون و سر و صدای مته- امامزاده و دو تا آدم که عجيب به نظر ميان- چند تا سطل آب تا پاک بشه و حقارت و شرمندگی هم- آسمون ابری بغض داره ولی نمی ترکه- نيت نمی کنی فقط باز می کنی و می خونی- تعجب می کنی- سخته و چيزی بايد فهميد- چند تا عکس و خداحافظی- آخرين صحنه زردِ رنگ و رو رفته قبر- "به سراغ من اگر می آييد ، نرم و آهسته بيا ييد ...."- و سر و صدا و خاک و خرابی و مردی لطيف ، خواب در ميان ناآشنايان-
تصویر
پرنده به عشق به قفس رفت- بی انصاف ، قفس بی عشق نگاهداشت- پرنده زيبا بود- خشک و بی حرکت- عابرين دروغ می ديدند و ظاهر- پرنده ميله می ديد- عابرين پرنده- بی انصاف فال می فروخت و اعتقاد نداشت و پول می انباشت- عابرين گذشتند- بی انصاف پول داشت- فال از عشق گفت- پرنده فقط پريد-
تصویر
يادمه که همه بطريها رو جمع کردم- اون موقع فکر نمی کردم بدردم ميخوره- دارن تموم ميشن ، فکر ميکنم 2 تا مونده- ديروز آب يه بطری آورد واقعاً عجيبه- وآخرين بطری وبالاخره شرق- اينها هم به جای خداحافظی-
تصویر
مزه ها خالص نيست- آنقدر که صرفنظر می کنم- تو غذات جيوه است،تو نفست سرب،تو چشمات زهر- تلخی ميخوام نه چرکی- فشاربلندی ساختمونها رو حس ميکنم و بوی قير،سياهی اسفالت رو- سايه من کوتاهه،نفسم بريده و کوتاه- مرغهای آويزون رو ميبينم، بی پوست و چرخون و زجر کشيده و مرده- برگهای چرمی و تنه های گونی- خورشيد از رو غيرت مياد،با چشمهای بسته- موشها گربه ميخورند،گربه ها آشغال،آدمها گربه- بزور خنده وگريه،امامها ميميرند و ميان- پولها رو ميشه شست،خون رو چی؟- چيزی از بين نميره،ماده و انرژی- ميمونی و ميبينی و زجر- ميدونن و نميرن و سياهی مرگ و ابهام و 80 کيلو که ميکشی اينور اونور-
تصویر
گوله های سياه ذغال رو سقف کاهگلی چيده شده- مادر بزرگ منقل گرد بزرگ رو آماده می کنه- حوض و ماهيها و پا شويه،هندوانه و طالبی و گرمک- کتاب گنده پدر بزرگ- فرش،صندوق خونه،آجيل- سفره،بخار برنج،خنده- کارد،ميوه،شيرينی- بدو بدو و عرق،شادی و بی خبری- خستگی و دهن دره- شام که خوشمزه است و تقريباً تو خواب می خوريش- کرسی و لحاف و گرما- مواظب باش سرت نره زيره کرسی- دماغت يخ ميکنه اما تو خواب هم يادته که بايد سرد باشه- گاهی شرمندگی و صبح تشکها روی بند رخت- خواب تابستون تو زير زمين- پشه بند،ستاره،سوسک- آيا برای بچه هامون هم بايد باشند؟- آيا پای صحبت ما می شينند؟- آيا قصه های نارنج و ترنج مادر بزرگ رو می شنوند؟- زير و رو کردن رختخوابهای دور کرسی ، نشستن رو مجمعه و خواستن اينکه بچرخوننت ، تاب بستن به درخت کاج و زندانی کردن زنبورهای بيچاره تو بطری ! می شنوند؟ فکر نکنم ... [بارانه]
تصویر
گلدانيست مرا در دوردست که باغبانی ديگر بر گزيده- خشکی می بينم و اشکی که می چکد و ريشه سيراب نمی کند-
تصویر
کی باور ميکنه بعد از 500 سال ، آشنايی پيدا کنی- و انگار حافظه فراموش شده ات برگرده و همه رو بشناسی- هميشه از کنارش رد ميشدی اما نميشناختی- حالا می دونی کی هستی و چيکار ميکردی- اما خيلی گذشته ،پسری که قبلاً کنارت می جنگيد و کشته شد حالا دختری است که ازدواج کرده- کارهای نا تمام رو بايد تمام کرد- اما قوانين چی؟- آيا هميشه با قوانين جنگيده ايد؟- آيا بايد صبر کرد؟- 100 سال؟- دفعه بعدی وجود داره؟-
تصویر
پسر بچه ای است که در زمستان،بهار ميفروشد- به قيمت يک لبخند يک نگاه- چه زيباست از ميان شيشه بخار کرده- وقتی ماشين گرم است و زندگی زيباست- و چه سخت است فهماندن فلسفه بهاروقتی زمستان است- چه گلهای زردی،دسته ای چند؟- و گلدانی سبز با گلهای بهار در زمستانی شرمنده-
تصویر
چقدر همه جا ساکته- آنقدر که انگار سروصدای ديوانه کننده ميشنوم- گاهی يکی دوسرفه هست- و صدای خش خش مالش کفِ پاهايم بهم- باز سرفه- صدای گاز دادن پيکان- صدای يک خاطره که باتغيير ضربان قلب همراهه- نميدونم گذشته چی ميشه- اينقدر راحت ميگذره که اگه توی ذهنت هم نباشه جای ديگه ای اصلاً نيست- دروغهای کوچيک رو نميشه باور کرد- چيزهايی که همه ميگن خوبه با آدم نميمونه- يک موقعی ميرسه که تنهايی- اونوقت هر چيزی که توی خودته بدرد ميخوره- اين حرفا برای چيه- کاش اونقدر گوسفند بود که از شمردنشون موقع پريدن خوابم ميبرد-
تصویر
سقوط چقدر لذت بخش است وقتی می دونی- ولی تنفس می کنی تعفن رو- لذت می بری و تکرارش می کنی- صدای ما سه های لزج را به تنت می شنوی وقتی داری فرو ميری- و خفه ميشی و کور و ... ولی از قلقلک اونا به تنت لذت ميبری-
تصویر
آينه قانون ميذاره- آينه تو روت ميخنده- بدترين چيز اينه که نميدونم وقتی پشتم رو به آينه ميکنم چطوری منو نشون ميده؟- آينه ها هميشه ميشکنند چون يا روراستند يا دروغگو و در هر حال...- آينه،پنجره ای که از توش يه غريبه نيگات ميکنه- غريبه توی آينه همه کارهامو تقليد کرد بجز خوابيدن-تا بيدار شدم اون مدتها بود که نشسته بود- شيشه ها مثل آينه ها همه رو نشون ميدن ولی خودمونو نه- شيشه ها به آينه ها حسودی ميکنند،ميگن مردم به يه تيکه کوچيک ازآينه چقدرنگاه ميکنند- شيشه روراستِ و آينه رُک- حيوونيها، نه آينه ها رو ميبينيم نه شيشه ها رو-
تصویر
آسمان زيرپاته و زمين آسمان- بعد از اون همه چيز برات ميشه يه علامت- هر چيزی معلول ديگری وزنجير- تو خوشبينی چون جاودانه ای و هيچکس نميتونه بهت صدمه بزنه حتی خودت- تو خدايی- همه خداييم...خدا ماست- تار عنکبوتِ زندگی فقط يه ننوی قشنگه که هر وقت دلت بخواد ميتونی تکونش بدی-
تصویر
توی دلم احساس خلأ کردم- حس کردم يه چيزی کمه و جای خاليش نميذاره درست نفس بکشم- حس کردم يه چيز گرم و پر نور و سبز و زرد و خوب رو ندارم و جاش سياه و تاريک و آبی و سرد- دلم سوخت و يه خرده صورتم گرم شد- تقريباً همچين چيزی شايدم يه جور ديگه- پريدم،آواز خوندم،با بچه ها شوخی کردم و با بزرگترها هم- با خانم بنان هم که خيلی پير- خوشحال بودم و هيجان زده و ناراحت و ساکن و ساکت،با يه جورای ديگه که نمی تونم بنويسمشون- هر چی بود تمام شد- الان تو امن اتاقم- اينجا ميتونم سيب نقره ای بخورم- پيرمرد رو بشنوم- برام گريه کنم- گل خشک زرد رو به خاطر بيارم- و شايد با مردن احساس نزديکی کنم- باز داره مياد،روشن و سبز و گرم و تار- ميبره منو،من هم ميرم با خوشحالی-
تصویر
واقعيت غلطه و درست،غير ممکن- تضاد هميشگی و عذاب هم- راه چاره هم پشت يه چيزی که نبينيش راحت- اسم تابلوم دو دِل- يعنی خودم- کسی که ميتونه از دو طرف بره اما وايساده- حوت- از کدوم طرف بايد رفت؟- کاش ميشد اسب گاری بود-
تصویر
دختر معما درست ميکند، پر رمز و راز و بدان تکيه می کند- پسر از هيچ ايده آل می سازد- بادِ زمان،ابرها را کنار می برد- پرنده بدون پر نحيف به نظر ميايد- دختر لخت ايستاده و پسر متعجب- تجربه- دختر ديواری می چيند از راز- بلند که گذر نتوان- کسی می آيد- راز می داند و رمز- لخت می خواهد و پر نمی خواهد و نحيف می بيند و تعجب نمی کند- پرنده می پوشاند و نحيف نمی نماياند و رمز افزون می کند- پسر مغموم- تجربه- ديواريست فقط، نه حتی رمزی که بتوان گشود- اما زمان می پوکاند و آجر چون خاک- ديواری نمانده،استخوانيست چند- و نحيفی بی پر و بی راز و لخت-
تصویر
دو تا کافه تو خيابان گاندی هست چسبيده به هم- بعضيها ميرن تو راستی بعضيها تو چپی- تو هر دوتاش صدای موزيک جاز مياد و بوی دودِ خفه کننده- آدما که وارد ميشن انگار کس ديگه ای شده اند و ديگه قرار نيست بيرون برن- مثل تاتر- يه شخصيت جديد که باهاش ور بری و کنجکاوی پيدا کنی که بقيه چطور می شوند- برای همين هر کی وارد ميشه بقيه نگاه ميکنند- همه چی مرتبه-يه قهوه- وقتی ميايی بيرون سرمای باد بهت ميفهمونه تاتر تموم شده-ولی تشويقی نيست-
تصویر
پلکها بسته اند،خلسه ای تا خواب- و شروع ميشود- نوک گرد و صاف و خيس خودکار- و خراش کاغذ- ريزشی،چرخشی،شيطنتی،هيجانی- نيازبه نوشتن- کسی آمده است با نا گفته ها،راز ها- خواهشی و صدايی- عجله ای نيست تا چراغ روشن کنی- نجوا ميکند،گوشَت گرم ميشود واز يک جايی می نويسی- سياه ميشود يا سفيد می ماند- ابتدا ندارد و تمام نميشود- انگار هيچ روحی را نيز- آرام می رود چونان که آمد- تو مانده ای با نامه ای بی مقصد و شروع و پايان و منظور- و وظيفه ای که بيابی- می نويسی و نشان ميدهی و پرت ميکنی و صبر- جوابی نيست-- خواب می آيد و خلسه ای و ....و روحی ديگر و ...-
تصویر
روی مبل قهوه ای يه تشک گذاشته اند- هر وقت بشينه روش صدای قرچ ميده- پاهای کلفت و زانو بند- هميشه يه چيزی که رو پشتش بندازه و گرم شه- حتی تابستان- قرآن و دعا- راديو که يه چيزی ميگه- کمد قهوه ای- عکسهای قديمی کسايی که همه مرده اند و بچه ها و نوه ها و ...- تشک برقی- دوا- يه قفسه پر از خِرت و پرت قديمی،چراغ،سينی،...- فرش کهنه- با يه آدم مو سفيدکه قديميه- و تنهاست- پيرها کمرنگ ميشن- ختم- شيرينی- يه عکس بزرگ- آدمايی که نديدی و ميبينی- همين- آنقدر زود تمام ميشه که تعجب ميکنی و ميگی برای خودم هم- اتاق خالی ميشه- خرت و پرتها رو ميريزن دور کسايی که نميبينندشون- عکسها رو هم- شايد يه جايی خاک بخورند- بوی خاک قديمی تبديل ميشه به تميزی که تازه آمده با وايتکس- و يه بار ديگه انگار اول- باز- ادامه داره- کيه که بفهمه حيفه-
تصویر
تصویر
فقط يک نفر مانده از پس صدها سال- کشته ای در ميان بازويم- عشقی بعذاب- عذابی بعشق- همه نا تمام- عروسک گردان فکر نويی ندارد- پايان،عروسکها گوشه ای افتاده- فردا و تماشچيانی- قصه های نو، آدمهای کهنه- همواره درد و اشکی- که تماشا کنند و بمانند وبروند و برگردند- روزها به کمال روزمره- تکرار ها ديوانه کننده- سيريها- تار عنکبوتهای تابوی مرگ راه خروج را کثيف کرده اند- درِ زشتی به آرامش- کسی بايد- اپرا و تميزی- فقط چرخشی باقيست-
در ادارات پنگوئن ها راه ميروند- تو دستهاشون قاشق و چنگال- تو جيبهاشون جوراب خاکستری- تو فکرشون نصف غذاشون رو خورده اند- و چه خوبه نماز خواندن وقتی باعث بشه چند دقيقه کمتر کار کنی- مهم زندگيه- غرق شدن تو هر چی که بياد- درود بر نادانی-
تو يه جای کوچيک زندگی کردن و پشمهای جلويی رو گرفتن،يکی هم از پشت پشمهای تو رو،احساس امنيتِ ولی کجا مهم نيست؟- چه خوبه مُردن توسط گرگ يه جای تازه،جايی که اولين بار چشم يه گوسفند بهش افتاده- شايد گرگهای تازه که گوسفند نميخورند- شايد گرگ افسانه است-مثل لولو برای بچه های شيطان- گوسفندها با چشم بسته ميميرند و مردن جزء قانونشون و زندگيشون و راهشون ثابته و در حال زندگی ميکنند و هميشه تو دهنشون علفِ،حتی موقع مردن- اينجا همه خوبند- همه راحتند- تو آب حرکت ميکنند با جريان- گاهی سرشون به سنگ ميخوره- گاهی که سرشون به چيزی نميخوره خوشحالند- خوبند چون فراموشکارند و قانعند چون راحت تره- موقعی همديگر رو محکمتر ميگيرند که قرار باشه فرو برند- نوشتن برای کسانی که نميبينی مثل فرياد زدن تو کوهِ-
تصویر
جوونهايی که تيکه های عمرشونو می کنند- دخترهای بت پرستی که دروغ عبادت می کنند- انگار رو تخته سياه شروع کنی به محاسبه،جا کم بياری و هی ازاول پاک کنی و هی بنويسی- وقتی به جواب ميرسی خوشحالی اما نميدونی اين جوابِ کدوم سؤالت است- نفهمیِ شيرين- پلاکِ آدمها ماشين است- فرهنگ جديد و کلمات و سرعت- سريع جواب ندی به عمق پرت ميشی- زندگی نرم و ميتونی شکل بديش، کی بايد قضاوت کنه راجع به شکلش؟- کسی هست بپرسه ضخامت دوستی شما چقدر؟-
تصویر
زندگی سبزه هايی که لای سنگها درمياد- و آباژور رنگی توی مغازه اس- و ترکهای ديوار کاهگلی- و خنده بی دليلِ- زندگی آبيه اما قرمزتر- و خنده پسر بچه ای است که 10 تا آلوچه خريده- و پريدن از روی هيچی- پشمهای قلمبه گوسفنده وقتی توی مهتاب ميپره- زندگی،مردنِ- زندگی همه هيچیِ- و مردن خنديدن به زندگی و گريه برای اوقاتی که نخنديدی- مردن نسيمه و نسيم زندگی-
فکر کنم ماه و خورشيد، آسمونُ اذيت کرده بودن چون وقتی گريه ميکرد پشتِ ابرا قايم شده بودند- زمستان،وقتی درختِ چنار،درختِ کاج رو ديد که زير غُصه برف خم شده ديگه از لختی و بی برگيش خجالت نکشيد-
من باز ماه رو خوشحال کردم،باز با عينکِ آفتابی نگاهش کردم- تظاهر کردم خيلی نور داره- و اين يه دروغ کوچيکه توی اين دنيای کثيف- رو انگشتهای من مو داره- اولين موی سفيد سرم رو اواسط ماه مهر 1374 ديدم- چقدر خوبه آدم يه نفر رو داشته باشه تا برای خراب کاريهای خودش سر اون داد بزنه- همسر من بالشمه،گاهی سربسرم ميذاره و گاهی روی پاش گريه ميکنم- آدمای ضعيف با قدرت ديگران را ميکوبند-
تصویر
آيا من يک کافر هستم؟ نماينده ها ميخندن-موقع انتخاباتِ-آيا ما رو فراموش می کنند مثل هميشه؟- آيا گرسنه ها و ژنده پوشها و ...بدبختها رو؟- و خدا رو؟- آيا چاقها زياد ميخورند پس چرا جرم نيست،گرسنه ها چی؟- اميدی به معجزه نيست- آيا صدای پای کفر شنيدنی است؟- توهين به مقدسات...اعدام...اعدام...اعدام...زندان... سلول8 ... راهو بلدم-
سلول 8 از اونجايی که بايد باشم دورم- يه جاهاييش شبيه فيلم،انگار مسخره کردنت- تابوی خودکشی- در هر حال گلهای جلوی ميله های پنجره داره تند تند رشد می کنه و ماهی بيشترغذا ميخوره وگاهی که راجع به فيلهای صورتی فکر می کنم دوست دارم سقف سلول رو نارنجی و ديوارها رو آبی فرض کنم که...- زمين هم حتماً بايد ليمويی باشه با کفشهای صورتی مثل فيلها- زندانبان با سبيلهای بلند و چاق که مهربون و اخمو-يه حلقه بزرگ کليد داره- بيرون حتماً خيلی خبرهاست،شلوغ و هيجان انگيز اما شايد جرات نکنم شايد عادت کرده ام،شايد- فعلاً- لطفاً يه نفر منو صدا کنه-
تصویر
ماهی بدبخت من،غذاش نون خشک -سعی می کنه با يک کم آب قورتش بده- هيچوقت با خيال راحت نميتونه آب بخوره- آدمها رو هم بد شکل و عجيب ميبينه- و کوچيکتر از چيزيست که بنظر مياد- فقط يه دفعه وقتی براش قصه خوندم يه کم خنديد- اونجای قصه اين بود: ...و گفت غصه خوردن که فايده ای نداره اقلاً با اين حيوانها حرف بزنم ببينم چه ميشود-اين بود که گفت: - سلام آقای غاز...از بس روی بنفشه های خودرو قدم زده ايد پاهاتان بنفش شده است-.... (بخشی از قصه «توکايی در قفس» اثر «نيما يوشيج») و من و ماهی دوست شديم-
آيا اين مهم نيست که چرا چوپانها برای گوسفندها نِی می زنند؟- کدوم گوسفنديه که در آخرين لحظه مرگ چهره زيبای چوپان و آهنگ حماسی ساز اونو فراموش کنه؟- و کدام چوپانه که گوسفندهايش رو به قصاب نسپرد؟- و کدام گوسفندی اينرا باور ميکند؟- گوسفندها برای قبول چيزها ی بد بوجود نيامده اند- نی ها نيز برای فريفتن گوسفندها ساخته نميشوند- ما بعد از هيچکس به فکر گوسفندها هم نيستيم- مگرفقط وقتی که شبها خوابمان نميبرد و آنها را در حال پريدن می شماريم و يا هنگامی که با چنگال با آنها ور ميريم-
آدم يک کم دور درخت راه رفت،بعد نشست- سيبهای قرمز از ميون برگهای سبز چشمک ميزد- خدا چشم غره رفت- حوا منتظر بود- يه سبد سيب ميخواست- ادم فکر کرد يه درخت بدون سيب خالیِ- پس فقط يک سيب کند- قرچ گاز سيب خيلی بلند بود- آنقدر که جيغ ميشنيدی- آويزون شدی- کسی محکم با دست به پشتت زد- و تو انگار هرچی خورده بودی ،برگردوندی- و ميخواستی فرياد کنی و گريه- جراح گفت دوقلو هستند- وپسراول آمد-
سلام اين وبلاگِ بطری است. همون که من نوشته هام رو توش ميذارم و پرت می کنم تو دريا. به اميد اينکه کسی پيداشون کنه و بخونه و من فکر کنم تو اين جزيره تنها نيستم. اميدوارم تو راه نشکنه،ماهی قورتش نده و نم نکشه. کمی از گذشته، نوشته هست اينجا که کم کم بيشتر ميشه.