پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۰۴
وقتی جسدم افتاد خواهی ديد اتفاق فرخنده ای است- آب می پوساندم و خورشيد خشکم می کند- باد مرا به پای علفی ميبرد- تمام شرافتم سبز ميشود و گوسفندی مرا با هزاران ديگر بی ملاحظه آسياب می کند- آيا در روحيه اش مفيدم؟- باد مرا به درياچه ای ميبرد- ماهی مرا نفس ميکشد- و با شنها از آبششهايش خارج ميکند- چه نغمه ای در گوشش خواهم بود؟- دلنشين؟- باد مرا به شهری ميبرد، ای کاش خباثتهايم بر اولين لزجِ افتاده بر آسفالت بچسبد- شايد به آسمان بروم که ابرها هستند، برای سواری- جايی پايين ميروم، با قطرات يا سردتر و آرامتر- مرا بنوشند در ميانشان چه هستم؟- زائدی غريبه يا منزهی مغّزی؟- باد مرا به بی فشاری براقِ قرمزی لب عشق ميچسباند- در آغشتگی مماسش واصل خواهم شد- خائن نخواهم بود؟- باد مرا به پنجره ای مينشاند- چشمانم برصداقت شيشه پهن ميشود و شاهد خواهم بود، بر مصائب، بر شادکاميها- رازدار خواهم بود؟- شايد به همه جا برويم- بزرگ شويم، با ديگران مخلوط شويم- شايد ديگر غروری نداشته باشيم- ناظر شويم و لذت بريم- بالاخره-
هليکوپترهای کهکشان پرتقالی گَرد حمل می کنند- عنکبوتی شوخ، تکه شکوفه ای را تا ابد آويزان و چرخان معلق کرده است، چه لحظه باشکوهی ماندگار شده است- حلزونی با بازوبندِ طرفداران آرامش و سلامتی بدون عجله راه کوتاه و طولانی امروز را آغاز کرده، از ظاهرش مطمئنم به راه بيشتر از هدف مينديشد- علفهای سبز شب نشينی دارند، سراپايشان جواهر است، درخشان- فرشته ای با پيراهن بلند و صورتی به سبکی پروازِ يک پشه به سويی می خرامد- نسيم دستی بر صورتم کشيد، نخل هيجانزده شد- اين سکوت کافيست تا آدم ساکتی را ساکت نگهدارد-
سفالگر بر گل دميد و از خاک و آب، بر چرخ گردون وجودی آفريد- او را به کوره شدائد سخت کرد و با لعاب رنگينِ دنيوی، شکننده- پس از زمين بر آمد و بر بلندا ايستاد- لعل و گل و بلبل به کنارش همه خوارند ساقی و می و چشم خمارش به کنارند آب را به گل، معطر گردانيده و در او انباشتند تا که در وقت مراد، بر دست يار بوسه ای بتواند زدن- از بخت بدش لرزه بر اين خاک بيفتاد فی کل المکان هرچه در اين خاک بجنبيد بيفتاد آن کوزه که بر عرش نشستی دو سه روزی وز دور زمان غافل و غافل که بيفتاد بگذاشته دستان به کمر فخر فروشان يکسر همه غافل بهمان دست بر آن خاک بيفتاد
يک بطريم، سفيد از يک گاو- بطريم، خمار از کهنگی شرابِ مغروق در دريای فراموشی، پنهان در جعبه ای مدفونِ انبارِ کشتی، شکسته بر کف شنهای تاريک اقيانوس- بطريم، شکسته با لبه ميزی و حريص بريدن گلويی مست تر در دعوايی کافه ای- بطريم، محيط بر کشتی کوچک و محاط بر ميز کاپيتان کشتی غول آسا- بطريم، لحظه ای مانده به مرگ روی تسمه ای سياه و ثانيه ای تا بازيافت خرده شيشه ها- بطريم، سرگردان از لگد کودکان و خراشيده از سفتی سنگهای محصور در قير خيابان- بطريم، پيچيده در مخملی گرانبها و جعبه ای از چوب معطر، منتظر در بهترين قفسه فروشگاهِ پيرمردی سرخ بينی- بطريم، طلايی در جهنم سوزان و در کنار هزاران چون من بی نام و نشان و به تولد- بطريم، شيرين از محبت سکنجبينِ انگشتان مادربزرگت- بطريم، مانده بر دريا و چشم به راهی گمراه- بطريم، ترسيده و لرزان، ايستاده بر گوشه ميزی بی تعادل در انتظار سقوط از واهمه دعوای آن دو زن و شوهر- بطريم، بی برچسب، کز کرده در گوشه سرد يخچالی سوت و کور و تاريخ گذشته و وامانده- بطريم، روزی شيرين کام بودم اينک اين چنين شکسته و سگی در ميان
دارد شب ميشود- هوا نمناک است- چراغهای روی کوه می درخشند- از نوک برگهای تازه، قطره های خنک آب می چکند- قطره ها تازه از آسمان به زمين رسيده اند- همه چيز برايشان تازه است- مخصوصاً پوست نرم برگها- مثل بالشی نرم برای فرود- آنها هيچوقت قبول نمی کنند بعضيها روی سنگ سقوط می کنند و هزار تکه می شوند- قطره ها که خورد شوند بيشتر می شوند- قطره، قطره است ديگر- بزرگ يا کوچک- رهگذرها سرشان را نزديک ميبرند و هزار ماه ميبينند نشسته بر گياهان، آويزان از هر گوشه ای- ماه ميچکد- هر کدام ده ماهِ ديگر ميشود- قطره ها به هم می پيوندند و يک ماهِ بزرگ ميشوند- يک قطره بر ماه ميپرد و ماه ميپرد- آسمان هرچه بد اخمی می کند و غر ميزند، قطره ها بيشتر فرار می کنند و می آيند پايين- اينجا همشان با هم به راه ميفتند و می خروشند- همهمه ای است- قطره اشکم بيشتر از اين نمی پايد و او نيز دور می شود- به دنبال همه-
شاهد، 90 درجه سرتو به پهلو خم کن- ابرها به خط- آماده- رعد و برق- تگرگ- و بدن همه برگها سوراخ و مرده-
ما اشرف مخلوقاتيم- مردان بر هم شاخ می کوبند- زنان، بی تفاوت نشخوار می کنند و در نهايت خود را بر بزرگترين و قويترين تسليم می کنند- کاش گرگ بوديم و ميليونها گوسفند را بی دليل ذبح نمی کرديم تا در بيابان بگندد فقط به رسمی- کاش خرس بوديم و شيرينی تخريب مأمنی، عسل زندگيمان بود و سير می شديم- ميدريديم و نمی فهميديم و از اجساد کوه نمی ساختيم- کاش کوسه بوديم و به هر دندانی وجودی می گرفتيم و به جايش ده ديگر در مياورديم و بسمان بود- کاش خوک بوديم، فقط در گل غوطه ور بوديم و به نجاست و شهوت بسنده می کرديم- کاش مردارخوار بوديم و برادرکش نبوديم، کاش لاک پشتِ طمع بوديم و لاشخورِ پول، فيل کاهلی و طوطی تکرارها، ميمون ابتذال و کلاغ پير و کفتار باج گير- کاش لااقل خود را اشرف مخلوقات نمی دانستيم- مرغها را آويزان می کنيم، بی لباس و بی آبرو- گاوها را می چلانيم- درختان و هرچه سبز رنگ است ريشه کن می کنيم- کاش دهانمان را ببنديم ما اشرف مخلوقات-
درختهای بی برگ....- تيرهای کمانِ نشسته بر زمين از جانب خدايان- لحظه انفجاری ايستا- نايژکهای زمين در ريه آسمان- آخرين اثر موجودی رفته و رگ و پی مانده- متضرعانی سنگ شده و دست بردعا به آسمان برده- رعد و برقی زمينی در تقابل با آسمانيش- ريشه های زمين در خاک آسمان-
چراغها، متين و آرام در رديفها ايستاده بودند- وقتی رودخانه حائلمان شد، شيطنت باطنيشان را در آب رودخانه ديدم و چه شاد بودند و رقصان-
ما درختيم- ريشه در خاک داريم و به آسمان ميرويم-
زندگيم، چراغ قرمز کوچک روی زنگ است- روشن است- هيچ کس لمسش نمی کند- هيچ کس حتی به آن نگاه نمی کند- فقط هست- روشن- مثل وظيفه- چه فايده ای دارد؟- مثل لوله سياه پمپ- بدبو و خاکی و دست به دست و متعفن-
تب دارم- کنتور گاز از سرگيجه ناله می کند- نوازشش می کنم- وقتی خوابم می برد درجه در دهانم خورد ميشود- خون مخلوط با فلز چه طعمی دارد- نيمه های شب است و سرم گيج می رود- دون کرليونه به همسرش حرفهای عجيب ميزند- سوراخ توالت زيبا است- سفيد و براق و نرم و گرد- دلم نميايد آنجا را کثيف کنم- پس به حياط ميروم- يک زرافه کوچک که شبيه جوليا رابرتز است بالای سرم پرواز می کند- بر فراز درختهای اين اطراف چرخی ميزنم- چه ترسناکم- از پنجره به داخل آمدم و خوابيدم-
چه بهای سنگينی برای رازداری- از دست دادنت- رازدار خواهم ماند-
يک نهال مطرودم- در باغی متروک- مذبوحانه ميزيم برِ ديوار سترگ- ميروم بالا، رشد خواهم کرد- قلمم هم عاليست- باغبانی آنرا گفت- از فراز برج بلند- خرد ميديد مرا- قطعه سبزی آن پايين-
ستاره های نت پشت سيمهای حامل برق- گِرد سفيد ماه- سکوت کشيده شهاب- پرندگانِ ساز بر روی سيم- و موسيقی لرزان 220 در پريز- ميخی بياب، آنرا در سوراخ فرو کن- خواهی رقصيد-