پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۰۴
وصيتنامه هان ای پسر تو چون نسيمی، چون از بر گل بگذری معطر گردی، بهوش که بر گرد نجاسات مگردی که آلوده شوی و مطرود عالمان. با شدائد مجنگ بل بزی همچنان که با موج نتوان. در عمق غرق نشوی در سطح خواهی گنديد. آهسته روی تند گذری، به دقيقه ساعتها بينديش به دغدغه هيچ. روز شب شود و روشن تاريک، بالا پايين و راست کج، استوار چيست؟ گذر کن، آرام، ناظر، زندگی بر ملايمان سخت نگيرد و گر سخت گيری، سخت شوی.
دريا را ديده ای ساحل را ميشويد؟- و انسان را که آلوده اش می کند با همان پشتکار؟-
اينجا از افق دور است، از اشتراک- افتراق است اينجا- آسمان آن بالاست، دريا اين پايين- تنها پرندگانند راهوار به هردو-
يک حبابم- نازک و شفاف- آنطرفتر کسی عرق می چکاند و سياهی بيرون می کند از لباس- در من بنگر، در رنگين کمان طاق زيبايم- در کوتاهی زندگيم واقعيتی است- تعجيل کن- قطره ای کافيست تا آسمانم از حقيقت تهی شود-
پدربزرگم که مُرد، درخت بيد شد- مادر بزرگم بر سنگی اشک ريخت- پدربزرگم دستانش را محبت آميز بر پشتش می کشيد- هنوز سايه سرش بود- شيشه ای گلاب بر سنگ ريختند- قطره ای هم نصيب بيد شد- پدربزرگم معطر شد- برگهايش را افراشت، مغرورتر-