زمان كه نگذشت قطره ها بر شاخه ماند
و براقي ناوداني تا انتهاي كوچه-
پايم كه سريد زمين از پشت بر سرم كوبيد
و قطره خوني در آينه از گوشش چكيد-
.بعيد ميدانم آنچه نوشته ام شعر باشد .کاش از منظر بصری، شاعرانه ديدن باشند .اگر آنچه ميخوانم همان باشد که خوانده ميشود، پس انتزاع دارد .هر نوشته به دريای وب پرتاب ميشود و جزيره کوچک، منزل است .کسی که آنرا ميابد يا به نقشه گنجی دست يافته و يا به اراجيفی از ناکجاآباد