پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۰۴
درخت گردويی بود، ساکت- ما لگد می پرانيديم و آنها آسان بر زمين ميريخت و می شکست و می خورديمشان- سالها گذشت و آسان زانوهايمان را فرسوديم و شکسته بر زمين افتاديم- هنوز آنجا درختی است که گردوهای خوبی دارد و زانوهای سالم را به لگد پرانی ميخواند، ساکت-
آنروز خيلی تشنه بودم- با حرص آب می نوشيدم- آب از حلقم پايين ميرفت- دست و پا ميزدم وبيشتر آب می خوردم- ميشد همه آبهای عالم را نوشيد؟- بالاخره تشنگيم برطرف شد و جسدم در دريا غوطه ور شد-
از خواب بيدار شدم و قائم نشستم- کسی روبرويم بود، انگشتانش بر پاهايم- شايد موش ميدوانيد- لبخندی زدم و خواستم سلام کنم- اما اين صدا از دهانم خارج شد-
مهماندار دمدمی مزاج بود- دائم يک قفسه را جابجا می کرد و انگار نمی دانست چه می خواهد- همه هماهنگ يک کار می کرديم، با روشن شدن چراغی همه فويل روی ظرف را بر می داشتند- ضرباهنگ متوسط بود و خلبان آوازی محلی می خواند- چراغ چنگال روشن شد، دينگ- خلبان انگار استيک اهدايی صليب سرخ را بين فقرا تقسيم کرده، غرولندی کرد و گفت:"بسه کمربندهايتان را سفت کنيد"- که کنايه بود به کمتر خوردن- چراغی روشن شد که به سيگاريها يادآوری کند نيکوتين خونشان کم است تا زجر بکشند- چراغی ديگر روشن می کردی خانمی ميامد- پس همه مردان چراغها را روشن کردند و ...- قبل از ورود به هواپيما چندين بار ما را گشتند- بمبی در کار نبود- هواپيما پير بود، کمی غر زد و بعد فرو افتاد و همه مرديم-
فکرکنم خيلی گرم بود- گوشمو نزديک بردم- در حالی که گوشم رو گرم ميکرد آرام نجوا کرد که خيلی داغ است و زودتر چربش کنم- تفلونِ سکسیِ من-
چند سگِ آويزان طوری بر گرد سر کودک ميچرخند که کودک سرش گيج ميرود و ميخوابد- و الاغی آبی رنگ- شيرهايی مهربان- غورباقه ای احجام را ياد ميدهد و ببری نيمرو درست ميکند- موشی بر پرده اتاق اسکی می کند- سگ گرد و سبزی آواز ميخواند- گاوی مکعب شکل صدای زنگوله ميدهد- در اين غوغا اتاق چون کشتی نوح است- از هر حيوانی جفتی- بجز من-
کودک گيج بود- غولهايی ايستاده در کنارش- با صداهايی نا مفهوم و بلند- و زبانی که هنوز مشترک نبود- و آهی که می کشد، گويا راحتی خيالش از گذشته پر مشقت است- من هيتلر را بزرگ می کنم- نه آنقدر معروف و نه آنقدر خشن- تنها کسی که گهگاه می داند، اوست و من که برق چشمانش را وقتی کانالی آلمانی زبان چند کلمه ای يادش مياورد ميبينم -آختونگ…-