مهماندار دمدمی مزاج بود-
دائم يک قفسه را جابجا می کرد و انگار نمی دانست چه می خواهد-
همه هماهنگ يک کار می کرديم، با روشن شدن چراغی همه فويل
روی ظرف را بر می داشتند-
ضرباهنگ متوسط بود و خلبان آوازی محلی می خواند-
چراغ چنگال روشن شد، دينگ-
خلبان انگار استيک اهدايی صليب سرخ را بين فقرا تقسيم کرده،
غرولندی کرد و گفت:"بسه کمربندهايتان را سفت کنيد"-
که کنايه بود به کمتر خوردن-
چراغی روشن شد که به سيگاريها يادآوری کند نيکوتين خونشان
کم است تا زجر بکشند-
چراغی ديگر روشن می کردی خانمی ميامد-
پس همه مردان چراغها را روشن کردند و ...-
قبل از ورود به هواپيما چندين بار ما را گشتند-
بمبی در کار نبود-
هواپيما پير بود، کمی غر زد و بعد فرو افتاد و همه مرديم-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما