پدر بزرگم در گوشه بزرگترین اتاق خانه که احتمالا کوچکتر از آن چیزی بوده که فکر می کردم می نشست و همزمان با خواندن روزنامه، سیگاری هم می کشید و گویی چرخی بزرگ را می گرداند چند پشتی داشت که آنجا را برایش دنج و امن کند خواندن تمام نمی شد تا جدول هم حل شود مانند پدر عادت همان است نشسته ام جلوی مونیتور در گوشه ای از اتاق ، اخبار است و سوختن سیگار تا این جدول حروف تمام شود و این چرخه تمام نشود