پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۰۴
شبها سايه ها راه ميفتند و از پايين درختها به پنجره ها تعدی می کنند- گاهی به درون اتاقها ميايند و به خوابهايمان وارد ميشوند و آنها را خوفناک می کنند- گاهی فقط بر مبلی لم ميدهند و تا صبح چرت ميزنند- گاهی که ميلرزند گربه ای را ميترسانند و ميخندند و باز ميلرزند و ميترسانند- صبح همچون کابوسی مرموز ميروند، در حالی که زمزمه می کنند:"ما دوستان جدا نشدنيتان هستيم، سايه وجود سياهتان"
خرمالوهای قرمزِ سنگين به اجبار شاخه ها را رها کردند و به آبی حوض سقوط کردند- قطرات آبی، که مدتها سرد بودند در شلوغی و هياهو از حوض گريختند و بر آجری ديوارها پهن شدند- انوارِ زرد آفتاب که از گرما گريزان بودند، قطرات را سبک کردند- قطراتِ سبک، سفيد شدند و بالا رفتند- قرمزها در آبی سبک بودند- آبی بر آجری سبک شد- سفيدی بر آبی ميرفت- زردی، آجری را گرم کرد- آجری، آبی را سبک کرد- سياهی، آجری را سرد کرد- سرما، سفيدی را آبی کرد- آبی مثل قرمزی سقوط کرد- قرمزی، آبی را شيرين کرد- ...-
در خاکِ تنم، آرزوی شکوفايی دانه هاست- شهوت فرورفتن ريشه ای در اعماقم- خاکم، زير پا- بگذار زندگی بر بالای سرم مغرور شود-
زير پريز تلفن را هر روز بايد جارو کرد- از دو سوراخ آن استراق سمع نشت می کند-
سايه ابر، حفره بينی کوه را قلقلک داد- همه جا پر شد از زردی و عطسه و قرمزی-
رودِ راه گم کرده به هيچ جا نمی رسد، خسته در بيابان، پهن ميشود تا آفتاب تمامش کند- اما رودهای خوش شانس، مردم ميبرندشان به زمينهاشان، هندوانه ميشوند و ماندگار-
ابرِ تنها، سفيد و بيروح در آسمان ايستاده بود، کمرنگ- سايه اش بر زمين اما چهارنعل ميرفت، شيطان-