تو تمام تكثر شهري وارونه و آويزان از شاخه ها-
تو گرماي نبض زير پرهاي پرنده اي وقتي به
سرعت از بالاي سرم لغزيد-
تو عطر برگ خيسي-
رنگ قهوه اي و سبز سيري-
تو آن چيزي هستي كه من ندارم-
و هر آنچه كه دارم-
پستها
نمایش پستها از نوامبر, ۲۰۰۴
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
به ميان گرداب برو-
مستقيم در مرکزش-
و از آن ميان صورتها را ببين که در اطراف چون
سراب بخار ميشوند و می رمند-
اين چنين نيروی عظيم در اطرافت همه را ميترساند-
پس آنان تو را بدبخت مينامند و دل ميسوزانندت-
اينجا که سرسام باد نوازشم می کند و انبوه قطرات
مسخ شدگان بيرون را معوج ميکند و پراکنده-
و در پايين همه چيز به پايان ميرسد-
حتی هيچ-
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
همسر عزيزم
اين پارچه ها هنوز همانهايند روی تخت-
کمی کثيف تر شده اند اما جای تو هم بر آنان است-
آن سمت تو هنوز بوی تو را دارد، سخت است در شب
به آن سو غلت نزنم و بويت را نيالايم-
مثل کمد لباسهامان، هنوز نيمه چپ کمد که متعلق به
آويزه های تو بود نيمه مرا عطرآگين می کند-
نيمه خاليش-
نيمه تو-
حضورت با نيمه های خالی مرا شاد می کند و غمگين-
و اين مثبت و منفی چون گرم و سرد غوغايم می افزايد و
طوفانی مياورد-
منِ خُرد کمی از اين می بويمت و کمی از آن-
و طوفان را طاقت نياورم به بردن بوهايت-
نقض غرض هم هست که بودنت را شری بود و نبودنت
را شوری-
بودنت را تاب نياورم، نبودنت را طاقت-