پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۰۵
برجلد سيگار سفيد و آبيم، نقش پرنده اي است- بر آن نوشته ‹سبك›- تمامش را كشيدم ونپريدم- سبك نشدم و پنجره هنوز باز است- در افق نوري زد- از پنجره بيرون پريدم- ابتدا بر سنگهاي كف حياط سقوط كردم- سپس به آسمان رفتم- سبك-
مرغ ناليد- صدايش در سكوت پيچيد- ميدانست صدايش را كسي شنيد؟-
... و سكوت همه جا را فرا گرفت- غذاها ماند- دودها موسيقي را رقصيدند- ميز كوچكم وسعتي يافت كه دوستانم محو شدند- چكه ها را شنيدم ،صداي نفسها ،رهگذرها ، ...- ما ...-