پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2007
یکی نبود،هیچکس بود در بيابانی که زياد دور نبود ،کوهی زندگی نمیکرد که قهوه ای و سخت بود در نزديکيش درختی نبود که برگهای سبزی داشت و ميوه های شيرينِ قرمزی نداشت و سايه ای که رهگذران خسته را پناه ندهد زمانی مردی از آنجا نگذشت و بی درنگ با تبری که داشت ، بی پروا بيابان را از درخت گرفت از آن زمان به بعد درختی آنجا نيست که در بيابانی باشد
هنوز التیام هست ، چون جراحت هست- هنوز آب پاکمان می کند ، چون خون می آلایدمان- و هنوز جيرجيرک می خواند ، چون امواج تلويزيون، ساحل بدنمان را نوازش نمیکند- دستم را می بوسم ، نمیدانم کيست که می نوازد اين موسیقی را ، آن لطیف عاری از خاکِ بدن- دستش را می بوسم-
در خیابان کسی بوی امنیت می پراکند با پیاز و روغن- کسی دیگر نا امنی با چراغهای خطر قرمز رنگ- نورم سایه درختی بر در سپیدی را تاراند و مردی لبش را گزید- پس از آن پیچ به خانه رسیدم، به خانه خالی از تو-