پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۰۳
تکه های يخ بهم می خورند و صدايی می دهند- ليوانِ عرق کرده بی تابی می کند- تلخِ زشتِ سيال، می سوزاند- به زيبايی ماند، پس پرده- چونان خندهِ صميمی و خام دخترکی- تو همانی، کمی عريان تر و زنده تر- می نوشی و کتمان نمی کنی و می نويسی که بماند- پيچيده نيست- فقط لحظه ای است- قطره ای، نه حتی صدايی در ميان خروش اطراف- زندگی، جلادِ کوری پشت مسلسل است- گوژ پشتی اخمو زير گيسِ سفيدِ عدالتِ قاضی- پيچ در پيچِ طنابِ قوانين، دور گردن نيازمندان- زندگی، لزجِ پوسيدهِ پاره کتابی است مغموم و غريبه و وحشی- مذهب، نسخه ای است يکسان، پيچيده برای همه، عطار و فضانورد و غاز- زندگی زيباست- جايی که همه چيز امن است- لبخند دروغين و شکم سير و بدن گرم- تخت نرم و تکرار خلسه تکرارها- اگر مرگ نبود، بينهايتِ پوچ، سخت ترين جزا بود-
٭ ساعت 10 شبه و من تازه رسيدم خونه- مامان و بابا رسمی با هم حرف ميزنند- ساندويچی که همراه دارم می خورم و به حرفای بقيه گوش ميدم- مامان نمی گذاره بهش محبت بشه و انگار دور وايساده- بابا زياد محبت می کنه و محيط رو گرم می کنه- من زياد فکر می کنم و بقيه فکر می کنن خسته ام- آدمها وقتی تو موقعيتِ بدی قرار می گيرند ، قيافه رقت باری پيدا می کنند- ناراحتی منتقل ميشه و آدم هی غصه می خوره- هی می خوای همه چی رو درست کنی- حواست به همه چی بايد باشه- بعضی بحثها رو عوض می کنی- و از قبل می ترسی- رسمی بودن مسخره است- اينکه نذاری بهت محبت کنن هم- اينکه فکر کنی فقط وظيفه توست که محبت کنی- اينکه به کلمات بيشتر از حسهای خوب پشتش توجه کنی- اينکه ....- اينکه زود از تجربياتت قانون بسازی و بخوای هميشه رعايت کنيش- لبخند آدما مسحور کننده است- و اگه بودن کنار اونا رو حس نکنی تنها هستی- ..........- الان ياد کلی چيزهای خوب افتادم و انقدر سريع آمدن و زيادن که نتونستم بنويسم- توشون غذا پختن بود و ياد حلقه های پياز هم افتادم- ياد موسيقی خوب- ياد وقتی سعی می کنی چيزی بگی که همه خوشحال بشن و گر
نيم بيشتر عمر صرف جمع آوری متاع گرانبهايی می شود- مابقی عمر برای نابودی آن- غرور-
.......