خوابم نميبرد-
در ذهنم گوسفندها را ميشمرم-
آنها سفيدند و هر کدام که از روی حصارها
ميپرند ميشمارم تا خوابم برد-
بر خلاف تصور آنها شبيه هم نيستند-
بعضی زبر و زرنگ و برخی فربه، تعدادی
پشمالو و چند تايی واقعاً نميتوانند بپرند، سعی
می کنند با دندان به تکه چوبها آويزان شوند
اما ...-
از پشت هياهوی بقيه بلند می شود و غم آن
گوسفندان و آن سر و صداها خواب از چشمم
ميبرد-
تعدادی گوسفند با سرهای سياه آنطرفتر ميپرند-
گويی برای خواب ديگری تلاش می کنند-
بين آنها و اينها رقابتی است-
گويی المپيک برگزار ميشود-
گوسفندی تيری شليک می کند و شروع ميشود-
اين چه همهمه ای است؟-
چگونه بايد خوابيد؟-
باران ميگيرد، آنان ميدوند و در گل زمين می خورند
و از خشم فرياد ميکشند، نمی خواهند مسابقه را
ببازند-
من بيچاره مگر ميتوانم بخوابم؟-
فقط در لژ نشسته ام و شاهد اين مبارزه احمقانه ام-
آنطرفتر مسابقات پرتاب چکش و اينطرف پرتاب
نيزه است-
نور افکنها بيداد می کنند، جمعيت فرياد ميزنند و
داورها ...-
اين بار بايد يک گوسفند محبوس در اتاقی را بشمرم-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما