پست‌ها

نمایش پست‌ها از دسامبر, ۲۰۰۴
تصویر
كاش با صداي قاشق به ليوان چاي بيدار ميشدم- با لبخندت كه شيرينش ميكرد-
پرگار خورشيد آهسته درختان را پيمود- گرماي دودكشي سياه منظره ام را رماند- پرندگان آخرين چرخ را زدند ولي ناخنهايت مرا نخراشيد- بدن بي استفاده ام در سرما زرد شد و از شاخه ها چكيد- سياهي همه آبيهاي سير سرد شب مرا در رطوبت باران به سنگهاي كف زمين ترسانيد- آنقدر كه به صبحي نينديشم- و نتوانم بنويسم بيش-
-... وقتي گفتم اگر نمي تواني تا ابد از من در برابر خورشيد محافظت كني كنار برو رفت- هنگامي كه بازگشت نور خورشيد بر پيراهن روشنم منعكس شد و توانستم از زير تاريكي حاصل از موهاي انبوهش شعله هاي چشمانش و پيرامونش را ببينم- هويدا بود مرا دوست داشت- از نا منظم قلبش- از چشمان خيسش و لرزش انگشتانش و از اينكه نمي توانست كلمات را به كمك بگيرد و ...-
موهاي ابر سياه بر شانه هاي سپيد زمين مي لغزيد- او نيز-
قطره لامپي بر سقف خشك شده و نمي چكد- بيرون شيشه برگ خشك شده و قطره اي نمي چكد- سينك نقره اي خشك شده و قطره اي بر آن نمي چكد- گلويم خشك شده و قطره اي از گونه ام نمي چكد- دستانم خشك شده و از قلم قطره اي نمي چكد- صداي تمام قطره ها در مغزم خشك شده اما قلبم مي چكد-