-...
وقتي گفتم اگر نمي تواني تا ابد از من در برابر
خورشيد محافظت كني كنار برو رفت-
هنگامي كه بازگشت نور خورشيد بر پيراهن روشنم
منعكس شد و توانستم از زير تاريكي حاصل از موهاي انبوهش شعله هاي چشمانش و پيرامونش
را ببينم-
هويدا بود مرا دوست داشت-
از نا منظم قلبش-
از چشمان خيسش و لرزش انگشتانش و از اينكه
نمي توانست كلمات را به كمك بگيرد و ...-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما