اولين خوشامد گويی رو وقتی آمدم به اين دنيا، يه جراح با لباس چروک بهم گفت-
انگار از خواب پرانده بودنش چون هم نامفهوم حرف می زد هم لباسشو دمرو پوشيده
بود-
از هولش همه جا رو بهم ريخته بود-
مغرور بود و محق و آنقدر منو زد تا گريه کنم-
خيلی منو تکون داد تا همه جای اتاق رو ببينم اونم وارونه-
با يه چاقوی سرد ،گرمترين جای دنيا رو بريد و اولين متجاوزی بود که برای جنايت
پول گرفت-
لباسشو پوشيد و هس هس کنان دور شد-
من موندم با يه عالمه سوال و خنده های ابلهانه و گل و جوکهای رکيک عربی که يواشکی تو گوشم می گفتن که کسی نشنوه-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما