ليوان رويايی داشت-
وقتی کهنه خيس بزور به حلقومش فرو
می رفت-
اميدی به زندگی نداشت-
آخرين حبابهای هوا از درونش خارج شد-
و جسد بی جانش روی سطح چوبی افتاد-
حالا آفتاب گرما بخش فقط ردی از کابوس
شب پيشين باقی گذارده-
و حسی عجيب که ندانی هيچوقت واقعی است؟-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما