آسايشم، سر نهادن بر گرمای بدن مرغهاست و
گوش دادن به نجوای آرامشان در گوشم تا خواب-
و بدنم بر مزرعه ای بزرگ ازغوزه ها است و
نوازشِ تک تارِ آخرين حلاج که تار و پودِ در هم
ريخته را از کسالت زمان رقصانيد-
گله ای بز از من می گذرد، بی توجه به زبری
ضخيم پشمشان بر تنِ خواب-
همه را نهاده اند بر چند درختی که گرچه از عادت
عموديش دور است اما پايش بر زمين است و
جانوری بر آن لانه دارد-
مستم، که اين خرچنگها در بَرَم نغمه چنگی است که
غول را خوابانيد-
نقض غرض هم هست که اگر ننويسم، خرچنگی
نماند و لاجرم نخواباندم و اگر بنويسم اينها...-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما