باز شک کردم-
باز از آدما پرسيدم واقعی هستن؟-
هنوز فکر می کنم تنها هستم-
بقيه همه تصويرن-
خيلی هم سعی می کنن که واقعی باشن-
اما باز منظره می بينم و عکس-
شايد به خاطر اينه که زياد حرف نزدم چند وقته-
شايد چون زياد فيلم نيگا می کنم نمی فهمم چی واقعی است-
گاهی از سرمای زياد می شه لذت برد-
از تنهايی-
از گشنگی-
درد-
وقتی می بينم که باز داره تکرار می شه اول خندم می گيره بعد
بنظرم مسخره مياد-
انگار همه اينها با جزيياتش هميشه بوده-
انگار گاهی يادم مياد و از تکرارش احساس حماقت می کنم-
واقعاً فکر می کنم نکنه دارم فکر می کنم و همش يه لحظه است-
همه عمر-
نکنه يه بازی شبيه سازی که خودم خواستم بازی کنم-
خودم خواستم يادم بره که طبيعی جلوه کنه-
نکنه همه اين شخصيتهای عظيم و مقدس و تاريخی مثل ميکی ماوس
هستند-
نکنه فقط جاهايی وجود دارن که من در اونجا باشم-
مثل بازيهای کامپيوتر که همه چی هست، سر جاش،اما بشرطی که تو
هم اونجا باشی-
اگر من بچرخم آيا پشتم هنوز چيزی وجود داره؟-
اگه گوشه منه که صوت رو مجسم می کنه و چشمم که تصوير رو و
پوستم و .....پس بدون اونا..........همش فيلم؟-
من اينقدر تنهام؟-
آيا موجود ديگری هم هست؟-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما