آخرين تکه نورِ، حرفهای ماه پشت ابرهای
تاريک شب از بين رفت-
بی اغماض-
همچون کيسه ای معدوم که مردی آنروز به
آرامی با پا به داخل رودخانه عميق پرت کرد-
بی ترحم-
مانند آخرين تفاله های بدن پشمی بازيچه روی
آسفالت که روزی ملوس تر بوده-
مانند بلع خفقان آورِ دودِ شهری پنهان از بنفش-
پس سکوت می کنم وقتی کلمات خائنانه به گوش
خواهند رسيد-
وقتی نقطه ای، مکثی، سرکجی تمام شکوهم را
ناپديد می کند-
که گويی هرگز نبوده است-
قاصر مکتوم همان به که به ميانه آشکار-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما