گاهی شک می کنم به مناظر-
مثل گرافيک کامپيوتری-
می خوام برم نزديک دست بزنم ببينم
واقعی است يا نه-
گاهی راننده های ماشين های روبرو
خوب معلوم نيستن يه جور تاريک،
شک می کنم آيا کسی هست؟-
گاهی از نگاه آدمها می ترسم انگار
همه عليه من دارن نقش بازی می کنن-
آيا واقعی هستن؟-
گاهی خيلی ميترسم-
خيلی-
فکر می کنم اگه يهو وسط چهار راه
همه آدمها برگردند منو نگاه کنند با
يه لبخند ترسناک ،سکته می کنم-
تو بازی هم يه نفر رو با تير ميزنی
و کيف پولش رو بر می داری و حتی
عکس زن و بچه اش رو هم ميبينی-
تو بازی هم همه می خوان واقعی
جلوه کنن-
تو بازی هم هيچکی قانع نميشه دروغی
است-
می ترسم-
نکنه وقتی ميگم اين بازيه يهو يه صدای
بلندی بياد بگه"آفرين بازی رو بردی ،
حالا تمام شد"-
نکنه ديوانه ام-
نکنه خيلی مريضم-
نکنه تنهام-
نکنه شما ميخواين باور کنم که اينجوری
نيست-
نکنه ...-
من با کی دارم حرف ميزنم؟!-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما