يک مهمون دارم ميرم تو آشپزخونه که کمی غذا بپزم-
چاقو و ملاقه و آبکش بهم لبخند معنی داری ميزنن،
منهم بروی خودم نمياورم-
قاشقها و چنگالها ميدوند و شيطانی ميکنند-
کاسه کفی يه لحظه هم تو دستم بند نميشه-
يخچال يه نفس عميق ميکشه و ادامه ميده-
ديگ زود پز تحريک و داغ ميشه و ارضاء ،
صداش همه خونه رو پر ميکنه-
سماور يه غر کوچيک ميزنه-
شب همه ادويه ها دور فلقل قرمز جمع ميشن چون از ظرفش
آتيش کوچيکی مياد بيرون-
پودر "چيلی" از سرخپوستها ميگه و پودر "کاری" از مرتاضها و
مارها-
زردچوبه به زعفران چشم غره ميره ، شايد چون بدن خوش
رنگش رو لخت انداخته بيرون-
از تو يخچال صدای تيک تيک مياد بيرون ، فکر کنم صدای دندونای
جوجه های تو تخم مرغ است-
از دهن مايع ظرفشويی که باز بد مستی کرده حباب مياد بيرون-
چقدر شلوغه-
اين چهار پايه وسط آشپزخونه باز يه گاو کم داره که بشينی جلوش
و شيرشو بدوشی-
راستی آخرش غذا پختم؟-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما