در هواپيما...-
دختر، لاک ميزند-
مردها با موسيقیِ رستورانهای متوسط روزنامه
می خورند، با ولع-
پيرترها ملتمسانه کمک می خواهند، با نگاه-
محافظ، همه را تروريست ميبيند-
دو کچل تفاهم يافته اند-
بادِ سردِ موتور چشم تنگ می کند-
روی باند پر است از ماشين های اسباب بازی، رنويی
شطرنجی با چراغ قرمز بزرگ-
و ماشينهای باريک و دراز و ...-
بالاخره در بسته شد-
و اين مگسِ بلند پروازی است در هواپيما-
از آسمان همه چيز فرق می کند-
در نقشه ها قناتها را نمی کشند-هزاران چاه و کيلومترها
تونل حفر شده با دست-
در نقشه ها ابرها نيستند وقتی قله ای آنرا حلاجی می کند
و پوک-
در نقشه ها آفتاب را نمی کشند و قصبه ای که در پناه
کوهی است و مشرف به دشت-
در نقشه ها موجها نيز رسم نمی شوند و درياها که در
نور ميدرخشند و قايقها و مردم و حيوانات و ...-
و در بازگشت، عودت به عاداتم و امنم و آشنايم-
و به مسخِ تکرارِ لذاتِ چشيده-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما