سفالگر بر گل دميد و از خاک و آب، بر چرخ
گردون وجودی آفريد-
او را به کوره شدائد سخت کرد و با لعاب رنگينِ
دنيوی، شکننده-
پس از زمين بر آمد و بر بلندا ايستاد-

لعل و گل و بلبل به کنارش همه خوارند
ساقی و می و چشم خمارش به کنارند

آب را به گل، معطر گردانيده و در او انباشتند تا
که در وقت مراد، بر دست يار بوسه ای بتواند زدن-

از بخت بدش لرزه بر اين خاک بيفتاد
فی کل المکان هرچه در اين خاک بجنبيد بيفتاد
آن کوزه که بر عرش نشستی دو سه روزی
وز دور زمان غافل و غافل که بيفتاد
بگذاشته دستان به کمر فخر فروشان
يکسر همه غافل بهمان دست بر آن خاک بيفتاد

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما