يه موقعي خيلي مراقبت بود مامان ، سبزي ها رو خوب
ميشست ضد عفوني ميكرد، ميوه ها تميزو براق
بخار برنج مينشست رو پنجره ها و عطرش همه جا پخش
من هم نقاشي ميكردم با انگشتام رو شيشه و
اون هميشه ميگفت نكن جاش ميمونه
نقاشيها ميچكيد ، آويزون و از قيافه مي افتاد
ميدويدي و مي پريدي ، انگار همه چي امنيته
و اتفاقي برات نميافتاد
اما الان
مواظبي كه نخوري زمين
نميپري
فقط زندگي رو ميگذروني شكل آدمهاي بزرگ،
يه كم غر ، يه كم خستگي ، يه كم مريضي
بخار شيشه ها معني ندارند
غذام : مترونيدازول ، سيپروفلكساسين ، متوكلوپراميد ،
دي سيكلومين ، يدوكينيل ، سفازولين ،.....
و وقتي درد نباشه لذت ميبرم
وبلاگ هم ميگم سياوش مينويسه
خدافظ

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما