پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۰۴
سکوت کردی، عشق پنهان شد- گنج در کنج نهادی- زيبايی در تاريکی تجلی نيافت و آتش بدون هوا فسرد- گل پنهان در صندوقِ خانه خواهد خشکيد، نه از بی هوايی يا شدائد ديگر که از دوری- از آدم برفی چه ماند بر تموز جز چند دکمه ای و زغالی- و از ابهت شاه جز مومی پوک در گور- به چه سکوت کنی؟- به پيرزنی که گويی روزی زيباروی بوده؟- زنانِ پير روی نمی گيرند- ...و جنگل...- در جايش شهری ساخته اند و ميانش آب نمايی است- می گويند دير زمانی عشاقی در اين مکان گريسته اند و ...-
محبت چراغها بر من می تابيد- زرد- درختی به چپ و درختی به راست خم- دو سری کامل- منِ کوچک، کوک زنان از بينشان می دوزيدم- همه دوست بوديم و من ارضاء شدم- برای اولين بار-
....پنجشنبه -روز تولدم- قرار است بعد از غذا ببرمشان پايين براي جشن. برايشان نوشيدني الکل دار درست کنم و برايشان کيک ببرم. کمکشان کنم که برقصند و شادي کنند و تمام مدت چهار چشم داشته باشم مبادا به بقيه و خودشان آزاري برسانند. ... از وبلاگ صندوق خونه
و باز دورِهم بوديم- شمعها را خاموش کردی و خنديدی- دندانهايت می درخشيد- سفيد- روبانها دور کاغذهای کادو- قرمز- چه خوب، کاردها کيکی شدند و خانه بهم ريخت- خستگی- شب که هنگام خواب بدن خوشحالت را بالاخره بر نرمی تشک رها کردی و در آن فرو رفتی و دوباره فنرها بيدار شدند و آنها را شاد و رقصان ديدی، من هم بودم- می بينی که می بينم- پتويت آبی روشن است؟- می بينم؟- و هنگامی که پدر، برق خيسی خنده اشک چشمش را پنهان کرد تو باز ديدی- من هم ديدم- کاش ميشد در ميان جمع بغلش کنی- و کردی- نبودم؟- ...همه را جمع کردم و آخرين نفر هديه دادم- هيچکس نديد- پس نبودم؟- روز خوبی است- علاقه ام به مخلوق، به خلقت و به خالق است- مرا به هستی متصل کردی-... مبارک است-
صدای پژواکم در طنين راه دور تلفن- من در انتهای چاهيم و تو در نورِ بالا- اينجا اين پايين رطوبت می گزد- هوا هست- آنقدر که من و کرمها و چند سوسک ديگر نميريم- ريشه درختی نيز زنده است- و قطرات آب- سوسک دست مياندازد و از ريشه بالا ميرود- کرم سوراخی می کند و ريشه بالا ميرود- ريشه دست آويزم ميشود و کرم آويز دستم- همه تا شايد چند متری بالاتر رويم- تلفن زنگ ميزند- مرد جواب ميگويد- نور بر او ميتابد- چاه فقط يک سوراخ نيست- مأمنی است در قلب زمين که سوسکها آواز می خوانند و قطرات کف ميزنند- ارتباط تمام ميشود- چاه بر گرد مرد حلقه ميزند- سوسکها ريشه ميخورند- ريشه ها کرمها را خفه می کنند و مرد می خواهد همه چيز را بر هم زند- اما پژواکی است در چاه ذهنش که انتها ندارد- از تکرار جمله ای زيبا- "دوستت دارم"-
بهار است- بهار نيست- ...
از خواب بيدار شد و مثل هر روز اول از همه سراغ کامپيوتر رفت- دکمه "power" را فشار داد- دستش داغ شد- چشمش به دکمه "case" افتاد و يادش آمد که ديروز کنده شده بود و قرار بود درستش کند- مورمورش شد- انگار بعد از خواهش باز ترا قلقلک دهند-کمی خشن تر- بوی سوختن ميامد و او خيلی کار داشت- عضلاتش تکانهايی می خورد- شبيه به تبليغی که ديده بود- دستگاه لاغری- حس می کرد که کودکی است که بی اجازه دستش را در ديگ غذا فرو برده و مادرش سر رسيده و همه فاميل اورا می بينند و می خندند- ياد سوره آل عمران افتاد- و ياد "دامبو" وقتی که گوشهايش دورش پيچيده بود- ياد "چس فيلهای" مادرش- ياد وقتی که بوی نان سوخته با پيراهن اتو شده پدر مخلوط شد- ياد وقتی که نخودهای سوخته کف ديگ را می کند و انگشتش سوخت- ياد تراشيدن مداد افتاد- ياد مته دريل- ياد وقتی که زنگ گير کرده بود و آبرويش رفته بود- ياد مين، کوک ساعت و کليد- ياد عمويش که در جوانی مرده بود- و ياد گوسفندی که در قصابی آويزان بود- زبانش بی حس شد و چشمانش را بست- کامپيوتر راضی به
به سمت ديگر جزيره رفتم- همه افکار پليدم را مدفون کردم و برگشتم- حالا می توانم همه آمالم را با خيال راحت بر بطری بنشانم، بی ترس از اينکه ذره ای پليدی آرزوهايم را زهرآگين کند- آنرا به اولين موج مهربان می سپرم- و تا ساعتها برايش دست تکان ميدهم- و تا روزها به هر نقطه ای در دوردست بطری اطلاق می کنم و مغرور ميشوم- و شبهايی قطرات عرق از کابوس نابوديش- و در سرگردانی و دوريش اشکی- و سالها بعد شايد ديگر کابوسی نبينم- شايد به ندرت به دريا بنگرم- آيا کسی خواهد آمد؟- اوه...باز پليدی...از ذره ای حتی اگرفقط بر زبان رانيش-
کابوسم، نگهبانی چاق است که بيرون ميله ها ايستاده است و زير تنها درخت محبوبم با انگشتان سياهش دندانهای زشتش را تميز می کند وکنار پايش، قرمزیِ جسد سيبی است- سيب- لبخندِ صبحم- خورشيدم- ماهم- ستاره ام- سياره ام- دکمه قرمز آزاديم- عطر طراوت سلولم- لطيف گرمم- قرمز گِردم- براق صافم- چه روزها که بر سطحش راه ميرفتم و آتشفشان انتهايش را نظاره می کردم- گل سرخی رويش نبود- تمامش سرخ بود- مريخم- الان همه جا سيب نيست- سياه و سفيد- ديگر چه ببينم؟- سوسکهای حيله گر را؟- چکه نم سيمان کهنه را؟- چرک مانده بر ملافه سفيد را؟- يا بوی تند ماده ضدعفونی کننده لباس زيرم را؟- کف زرد روی کاسه غذايم را؟ يا ...- بند کفش هم ندارم- تيغ-يکی تيغ بده-
زندانبان، تنها کسی است که برای زندانی بودن حقوق می گيرد-
يک بطريم- که هنوز نوازش امواج بر شيشه ام را حس می کنم- و هنوز کابوس ماهيان غول پيکر را در قطرات عرقم- هزاران راه به اشتباه و هزاران راه، نادانسته رفتم و سرگردان- بيرونم سرد و مرطوب است و خسته- درونم اما مملو از هر آنچه که ميشود به تقدير سپرد و رها کرد- پس چه باک که چه پيش آيد- که در اين جزيره کوچک تنها ايمان باقيمانده است- نه حتی مردی به اميد بازگشت تنها بطريش- مرد از جزيره رفت- گرچه بطری توان حمل بدنش را نداشت-
در پنجره قاب، نور بر پيرمرد افتاد- کليک کردم- پرده کنار رفت وبازگشت- پيرمرد برای هميشه ثابت شد-