يک بطريم-
که هنوز نوازش امواج بر شيشه ام را حس می کنم-
و هنوز کابوس ماهيان غول پيکر را در قطرات عرقم-
هزاران راه به اشتباه و هزاران راه، نادانسته رفتم و سرگردان-
بيرونم سرد و مرطوب است و خسته-
درونم اما مملو از هر آنچه که ميشود به تقدير سپرد و رها کرد-
پس چه باک که چه پيش آيد-
که در اين جزيره کوچک تنها ايمان باقيمانده است-
نه حتی مردی به اميد بازگشت تنها بطريش-
مرد از جزيره رفت-
گرچه بطری توان حمل بدنش را نداشت-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما