به سمت ديگر جزيره رفتم-
همه افکار پليدم را مدفون کردم و برگشتم-
حالا می توانم همه آمالم را با خيال راحت بر
بطری بنشانم، بی ترس از اينکه ذره ای پليدی
آرزوهايم را زهرآگين کند-
آنرا به اولين موج مهربان می سپرم-
و تا ساعتها برايش دست تکان ميدهم-
و تا روزها به هر نقطه ای در دوردست بطری
اطلاق می کنم و مغرور ميشوم-
و شبهايی قطرات عرق از کابوس نابوديش-
و در سرگردانی و دوريش اشکی-
و سالها بعد شايد ديگر کابوسی نبينم-
شايد به ندرت به دريا بنگرم-
آيا کسی خواهد آمد؟-
اوه...باز پليدی...از ذره ای حتی اگرفقط بر زبان رانيش-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما