در خشکشويی منتظر بودم-
تلويزيون های توی خشکشويی فيلمهای
عجيبی نشون ميداد، حال آدم بهم ميخورد-
فکر کنم حالم خيلی بد شد چون در خيابان
دو تا رفتگر را ديدم که کلاه سيلندر سرشون
بود-
فکر کنم وقتی جاروی اون کوچه تموم ميشد
سوار جاروهاشون ميشدن پرواز می کردن-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما