قصه-(قسمت1)-
يه جنگل و سه تا حيوون-
سوسمار و زرافه و دلفين-
خب فکر می کنين چيزی عجيبه؟-
در واقع دلفين تو يه درياچه کوچيک وسط جنگل بود-
سوسمار يه موقع تو آب بود شايد حالا بيشتر لای شاخ و برگها-
زرافه تو آب نبود ، هيچوقت نبود-واقعاً ؟-
خب حالا فکر می کنين چه روابطی داشتن-
يه سنگ قديمی پشت خزه ها بود که روش يه نقاشيهای عجيبی بود-
گاهی زرافه می نشست و نيگاه می کرد-
گاهی دلفين از شنيدنش هيجان زده می شد و از آب می پريد بيرون-
اما فکر نمی کنم سوسمار هيچوقت کنجکاو شده باشه بجز موقعی که
بارون ميامد و سوسمار رومانتيک می شد، تو اين حالت حتی اگه يه
حيوون خوشمزه هم ميديد با لبخند دهنشو باز می کرد ويه کم می ترسوندش
اما در واقع می خواست قطره های بارون رو مزه کنه،اون دفعه سوسمار
کنار سنگ نوشته قديمی ايستاد و نگاه کرد،علائم و خطوط ... سپس بی اعتنا
رفت و کنار سنگ جيش کرد و سريع دور شد-
اون علائم می گفت هر حيوونی قبلاً يه حيوون ديگه بوده و روابط همه اونا
رو از مدتها پيش نوشته بود-
من نمی دونم سوسمار اونا رو فهميد يا نه اما بهر حال خوشش نيامد-
دلفين هميشه فکر می کرد اين سوسماره که پيوند دوستيش با زرافه است چون
اون می تونست هم تو آب باشه هم تو خشکی مثل يه قابليت مثل حوت که
می تونه از هر دو طرف بره-
انگار زرافه مهجور مونده-چيزی راجع بهش نمی دونيم؟-
يه چيزايی می دونيم،خيلی کم-
اون خيلی ساکت بود-
هميشه از اون بالا همه چی رو می ديد و اگه چيزی می گفت انقدر آروم بود
که کسی نمی شنيد-
چشماش درشت بود حتی با اين همه فاصله-
غذاش از نوک شاخه ها بود-
نه مثل سوسمار خشن غذا می خورد نه مثل دلفين ورجه وورجه می کرد-
می گن لکه های رو پوستش بخاطر آفتاب زياده-

شايد يه موقع فهميديم اون علائم چی هستن-

اين قصه تموم نشده هنوز...........
شايد يه نفر پيدا بشه که بخواد بقيه اين قصه رو بشنوه و من همشو بگم-

پست‌های معروف از این وبلاگ

کارما