پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۰۲
تصویر
چقدر همه جا ساکته- آنقدر که انگار سروصدای ديوانه کننده ميشنوم- گاهی يکی دوسرفه هست- و صدای خش خش مالش کفِ پاهايم بهم- باز سرفه- صدای گاز دادن پيکان- صدای يک خاطره که باتغيير ضربان قلب همراهه- نميدونم گذشته چی ميشه- اينقدر راحت ميگذره که اگه توی ذهنت هم نباشه جای ديگه ای اصلاً نيست- دروغهای کوچيک رو نميشه باور کرد- چيزهايی که همه ميگن خوبه با آدم نميمونه- يک موقعی ميرسه که تنهايی- اونوقت هر چيزی که توی خودته بدرد ميخوره- اين حرفا برای چيه- کاش اونقدر گوسفند بود که از شمردنشون موقع پريدن خوابم ميبرد-
تصویر
سقوط چقدر لذت بخش است وقتی می دونی- ولی تنفس می کنی تعفن رو- لذت می بری و تکرارش می کنی- صدای ما سه های لزج را به تنت می شنوی وقتی داری فرو ميری- و خفه ميشی و کور و ... ولی از قلقلک اونا به تنت لذت ميبری-
تصویر
آينه قانون ميذاره- آينه تو روت ميخنده- بدترين چيز اينه که نميدونم وقتی پشتم رو به آينه ميکنم چطوری منو نشون ميده؟- آينه ها هميشه ميشکنند چون يا روراستند يا دروغگو و در هر حال...- آينه،پنجره ای که از توش يه غريبه نيگات ميکنه- غريبه توی آينه همه کارهامو تقليد کرد بجز خوابيدن-تا بيدار شدم اون مدتها بود که نشسته بود- شيشه ها مثل آينه ها همه رو نشون ميدن ولی خودمونو نه- شيشه ها به آينه ها حسودی ميکنند،ميگن مردم به يه تيکه کوچيک ازآينه چقدرنگاه ميکنند- شيشه روراستِ و آينه رُک- حيوونيها، نه آينه ها رو ميبينيم نه شيشه ها رو-
تصویر
آسمان زيرپاته و زمين آسمان- بعد از اون همه چيز برات ميشه يه علامت- هر چيزی معلول ديگری وزنجير- تو خوشبينی چون جاودانه ای و هيچکس نميتونه بهت صدمه بزنه حتی خودت- تو خدايی- همه خداييم...خدا ماست- تار عنکبوتِ زندگی فقط يه ننوی قشنگه که هر وقت دلت بخواد ميتونی تکونش بدی-
تصویر
توی دلم احساس خلأ کردم- حس کردم يه چيزی کمه و جای خاليش نميذاره درست نفس بکشم- حس کردم يه چيز گرم و پر نور و سبز و زرد و خوب رو ندارم و جاش سياه و تاريک و آبی و سرد- دلم سوخت و يه خرده صورتم گرم شد- تقريباً همچين چيزی شايدم يه جور ديگه- پريدم،آواز خوندم،با بچه ها شوخی کردم و با بزرگترها هم- با خانم بنان هم که خيلی پير- خوشحال بودم و هيجان زده و ناراحت و ساکن و ساکت،با يه جورای ديگه که نمی تونم بنويسمشون- هر چی بود تمام شد- الان تو امن اتاقم- اينجا ميتونم سيب نقره ای بخورم- پيرمرد رو بشنوم- برام گريه کنم- گل خشک زرد رو به خاطر بيارم- و شايد با مردن احساس نزديکی کنم- باز داره مياد،روشن و سبز و گرم و تار- ميبره منو،من هم ميرم با خوشحالی-
تصویر
واقعيت غلطه و درست،غير ممکن- تضاد هميشگی و عذاب هم- راه چاره هم پشت يه چيزی که نبينيش راحت- اسم تابلوم دو دِل- يعنی خودم- کسی که ميتونه از دو طرف بره اما وايساده- حوت- از کدوم طرف بايد رفت؟- کاش ميشد اسب گاری بود-
تصویر
دختر معما درست ميکند، پر رمز و راز و بدان تکيه می کند- پسر از هيچ ايده آل می سازد- بادِ زمان،ابرها را کنار می برد- پرنده بدون پر نحيف به نظر ميايد- دختر لخت ايستاده و پسر متعجب- تجربه- دختر ديواری می چيند از راز- بلند که گذر نتوان- کسی می آيد- راز می داند و رمز- لخت می خواهد و پر نمی خواهد و نحيف می بيند و تعجب نمی کند- پرنده می پوشاند و نحيف نمی نماياند و رمز افزون می کند- پسر مغموم- تجربه- ديواريست فقط، نه حتی رمزی که بتوان گشود- اما زمان می پوکاند و آجر چون خاک- ديواری نمانده،استخوانيست چند- و نحيفی بی پر و بی راز و لخت-
تصویر
دو تا کافه تو خيابان گاندی هست چسبيده به هم- بعضيها ميرن تو راستی بعضيها تو چپی- تو هر دوتاش صدای موزيک جاز مياد و بوی دودِ خفه کننده- آدما که وارد ميشن انگار کس ديگه ای شده اند و ديگه قرار نيست بيرون برن- مثل تاتر- يه شخصيت جديد که باهاش ور بری و کنجکاوی پيدا کنی که بقيه چطور می شوند- برای همين هر کی وارد ميشه بقيه نگاه ميکنند- همه چی مرتبه-يه قهوه- وقتی ميايی بيرون سرمای باد بهت ميفهمونه تاتر تموم شده-ولی تشويقی نيست-
تصویر
پلکها بسته اند،خلسه ای تا خواب- و شروع ميشود- نوک گرد و صاف و خيس خودکار- و خراش کاغذ- ريزشی،چرخشی،شيطنتی،هيجانی- نيازبه نوشتن- کسی آمده است با نا گفته ها،راز ها- خواهشی و صدايی- عجله ای نيست تا چراغ روشن کنی- نجوا ميکند،گوشَت گرم ميشود واز يک جايی می نويسی- سياه ميشود يا سفيد می ماند- ابتدا ندارد و تمام نميشود- انگار هيچ روحی را نيز- آرام می رود چونان که آمد- تو مانده ای با نامه ای بی مقصد و شروع و پايان و منظور- و وظيفه ای که بيابی- می نويسی و نشان ميدهی و پرت ميکنی و صبر- جوابی نيست-- خواب می آيد و خلسه ای و ....و روحی ديگر و ...-
تصویر
روی مبل قهوه ای يه تشک گذاشته اند- هر وقت بشينه روش صدای قرچ ميده- پاهای کلفت و زانو بند- هميشه يه چيزی که رو پشتش بندازه و گرم شه- حتی تابستان- قرآن و دعا- راديو که يه چيزی ميگه- کمد قهوه ای- عکسهای قديمی کسايی که همه مرده اند و بچه ها و نوه ها و ...- تشک برقی- دوا- يه قفسه پر از خِرت و پرت قديمی،چراغ،سينی،...- فرش کهنه- با يه آدم مو سفيدکه قديميه- و تنهاست- پيرها کمرنگ ميشن- ختم- شيرينی- يه عکس بزرگ- آدمايی که نديدی و ميبينی- همين- آنقدر زود تمام ميشه که تعجب ميکنی و ميگی برای خودم هم- اتاق خالی ميشه- خرت و پرتها رو ميريزن دور کسايی که نميبينندشون- عکسها رو هم- شايد يه جايی خاک بخورند- بوی خاک قديمی تبديل ميشه به تميزی که تازه آمده با وايتکس- و يه بار ديگه انگار اول- باز- ادامه داره- کيه که بفهمه حيفه-
تصویر
تصویر
فقط يک نفر مانده از پس صدها سال- کشته ای در ميان بازويم- عشقی بعذاب- عذابی بعشق- همه نا تمام- عروسک گردان فکر نويی ندارد- پايان،عروسکها گوشه ای افتاده- فردا و تماشچيانی- قصه های نو، آدمهای کهنه- همواره درد و اشکی- که تماشا کنند و بمانند وبروند و برگردند- روزها به کمال روزمره- تکرار ها ديوانه کننده- سيريها- تار عنکبوتهای تابوی مرگ راه خروج را کثيف کرده اند- درِ زشتی به آرامش- کسی بايد- اپرا و تميزی- فقط چرخشی باقيست-
در ادارات پنگوئن ها راه ميروند- تو دستهاشون قاشق و چنگال- تو جيبهاشون جوراب خاکستری- تو فکرشون نصف غذاشون رو خورده اند- و چه خوبه نماز خواندن وقتی باعث بشه چند دقيقه کمتر کار کنی- مهم زندگيه- غرق شدن تو هر چی که بياد- درود بر نادانی-
تو يه جای کوچيک زندگی کردن و پشمهای جلويی رو گرفتن،يکی هم از پشت پشمهای تو رو،احساس امنيتِ ولی کجا مهم نيست؟- چه خوبه مُردن توسط گرگ يه جای تازه،جايی که اولين بار چشم يه گوسفند بهش افتاده- شايد گرگهای تازه که گوسفند نميخورند- شايد گرگ افسانه است-مثل لولو برای بچه های شيطان- گوسفندها با چشم بسته ميميرند و مردن جزء قانونشون و زندگيشون و راهشون ثابته و در حال زندگی ميکنند و هميشه تو دهنشون علفِ،حتی موقع مردن- اينجا همه خوبند- همه راحتند- تو آب حرکت ميکنند با جريان- گاهی سرشون به سنگ ميخوره- گاهی که سرشون به چيزی نميخوره خوشحالند- خوبند چون فراموشکارند و قانعند چون راحت تره- موقعی همديگر رو محکمتر ميگيرند که قرار باشه فرو برند- نوشتن برای کسانی که نميبينی مثل فرياد زدن تو کوهِ-
تصویر
جوونهايی که تيکه های عمرشونو می کنند- دخترهای بت پرستی که دروغ عبادت می کنند- انگار رو تخته سياه شروع کنی به محاسبه،جا کم بياری و هی ازاول پاک کنی و هی بنويسی- وقتی به جواب ميرسی خوشحالی اما نميدونی اين جوابِ کدوم سؤالت است- نفهمیِ شيرين- پلاکِ آدمها ماشين است- فرهنگ جديد و کلمات و سرعت- سريع جواب ندی به عمق پرت ميشی- زندگی نرم و ميتونی شکل بديش، کی بايد قضاوت کنه راجع به شکلش؟- کسی هست بپرسه ضخامت دوستی شما چقدر؟-
تصویر
زندگی سبزه هايی که لای سنگها درمياد- و آباژور رنگی توی مغازه اس- و ترکهای ديوار کاهگلی- و خنده بی دليلِ- زندگی آبيه اما قرمزتر- و خنده پسر بچه ای است که 10 تا آلوچه خريده- و پريدن از روی هيچی- پشمهای قلمبه گوسفنده وقتی توی مهتاب ميپره- زندگی،مردنِ- زندگی همه هيچیِ- و مردن خنديدن به زندگی و گريه برای اوقاتی که نخنديدی- مردن نسيمه و نسيم زندگی-
فکر کنم ماه و خورشيد، آسمونُ اذيت کرده بودن چون وقتی گريه ميکرد پشتِ ابرا قايم شده بودند- زمستان،وقتی درختِ چنار،درختِ کاج رو ديد که زير غُصه برف خم شده ديگه از لختی و بی برگيش خجالت نکشيد-
من باز ماه رو خوشحال کردم،باز با عينکِ آفتابی نگاهش کردم- تظاهر کردم خيلی نور داره- و اين يه دروغ کوچيکه توی اين دنيای کثيف- رو انگشتهای من مو داره- اولين موی سفيد سرم رو اواسط ماه مهر 1374 ديدم- چقدر خوبه آدم يه نفر رو داشته باشه تا برای خراب کاريهای خودش سر اون داد بزنه- همسر من بالشمه،گاهی سربسرم ميذاره و گاهی روی پاش گريه ميکنم- آدمای ضعيف با قدرت ديگران را ميکوبند-
تصویر
آيا من يک کافر هستم؟ نماينده ها ميخندن-موقع انتخاباتِ-آيا ما رو فراموش می کنند مثل هميشه؟- آيا گرسنه ها و ژنده پوشها و ...بدبختها رو؟- و خدا رو؟- آيا چاقها زياد ميخورند پس چرا جرم نيست،گرسنه ها چی؟- اميدی به معجزه نيست- آيا صدای پای کفر شنيدنی است؟- توهين به مقدسات...اعدام...اعدام...اعدام...زندان... سلول8 ... راهو بلدم-
سلول 8 از اونجايی که بايد باشم دورم- يه جاهاييش شبيه فيلم،انگار مسخره کردنت- تابوی خودکشی- در هر حال گلهای جلوی ميله های پنجره داره تند تند رشد می کنه و ماهی بيشترغذا ميخوره وگاهی که راجع به فيلهای صورتی فکر می کنم دوست دارم سقف سلول رو نارنجی و ديوارها رو آبی فرض کنم که...- زمين هم حتماً بايد ليمويی باشه با کفشهای صورتی مثل فيلها- زندانبان با سبيلهای بلند و چاق که مهربون و اخمو-يه حلقه بزرگ کليد داره- بيرون حتماً خيلی خبرهاست،شلوغ و هيجان انگيز اما شايد جرات نکنم شايد عادت کرده ام،شايد- فعلاً- لطفاً يه نفر منو صدا کنه-
تصویر
ماهی بدبخت من،غذاش نون خشک -سعی می کنه با يک کم آب قورتش بده- هيچوقت با خيال راحت نميتونه آب بخوره- آدمها رو هم بد شکل و عجيب ميبينه- و کوچيکتر از چيزيست که بنظر مياد- فقط يه دفعه وقتی براش قصه خوندم يه کم خنديد- اونجای قصه اين بود: ...و گفت غصه خوردن که فايده ای نداره اقلاً با اين حيوانها حرف بزنم ببينم چه ميشود-اين بود که گفت: - سلام آقای غاز...از بس روی بنفشه های خودرو قدم زده ايد پاهاتان بنفش شده است-.... (بخشی از قصه «توکايی در قفس» اثر «نيما يوشيج») و من و ماهی دوست شديم-
آيا اين مهم نيست که چرا چوپانها برای گوسفندها نِی می زنند؟- کدوم گوسفنديه که در آخرين لحظه مرگ چهره زيبای چوپان و آهنگ حماسی ساز اونو فراموش کنه؟- و کدام چوپانه که گوسفندهايش رو به قصاب نسپرد؟- و کدام گوسفندی اينرا باور ميکند؟- گوسفندها برای قبول چيزها ی بد بوجود نيامده اند- نی ها نيز برای فريفتن گوسفندها ساخته نميشوند- ما بعد از هيچکس به فکر گوسفندها هم نيستيم- مگرفقط وقتی که شبها خوابمان نميبرد و آنها را در حال پريدن می شماريم و يا هنگامی که با چنگال با آنها ور ميريم-
آدم يک کم دور درخت راه رفت،بعد نشست- سيبهای قرمز از ميون برگهای سبز چشمک ميزد- خدا چشم غره رفت- حوا منتظر بود- يه سبد سيب ميخواست- ادم فکر کرد يه درخت بدون سيب خالیِ- پس فقط يک سيب کند- قرچ گاز سيب خيلی بلند بود- آنقدر که جيغ ميشنيدی- آويزون شدی- کسی محکم با دست به پشتت زد- و تو انگار هرچی خورده بودی ،برگردوندی- و ميخواستی فرياد کنی و گريه- جراح گفت دوقلو هستند- وپسراول آمد-
سلام اين وبلاگِ بطری است. همون که من نوشته هام رو توش ميذارم و پرت می کنم تو دريا. به اميد اينکه کسی پيداشون کنه و بخونه و من فکر کنم تو اين جزيره تنها نيستم. اميدوارم تو راه نشکنه،ماهی قورتش نده و نم نکشه. کمی از گذشته، نوشته هست اينجا که کم کم بيشتر ميشه.