دختر معما درست ميکند، پر رمز و راز و بدان تکيه می کند-
پسر از هيچ ايده آل می سازد-
بادِ زمان،ابرها را کنار می برد-
پرنده بدون پر نحيف به نظر ميايد-
دختر لخت ايستاده و پسر متعجب-
تجربه-
دختر ديواری می چيند از راز-
بلند که گذر نتوان-
کسی می آيد-
راز می داند و رمز-
لخت می خواهد و پر نمی خواهد و نحيف می بيند و تعجب نمی کند-
پرنده می پوشاند و نحيف نمی نماياند و رمز افزون می کند-
پسر مغموم-
تجربه-
ديواريست فقط، نه حتی رمزی که بتوان گشود-
اما زمان می پوکاند و آجر چون خاک-
ديواری نمانده،استخوانيست چند-
و نحيفی بی پر و بی راز و لخت-